دیشب شراب ناب بمن امتحان نداد
اتش به جان زد و هیچم تکان نداد
مستی مرا بدرب خانه بیاورد نازنین
اما چه سود جراتی بمن ناتوان نداد
غرق خیال گشتم به سر نشه ای نماند
بی پیر لذتی بمن از خود نشان نداد
در سن من بسی ابوالمشاغل بروزگار
اما چرا زمانه شانس و نصیبی بمن نداد
خواستم که پول شویی کنم مثل دیگران
ویران شود زمانه بمن هم امان نداد
دیدم حرام خوری کنم کار من نبود
راه حرام خوری را بمن هم نشان نداد
هر چند فقیر هستم من از روزی حلال
شادم از اینکه جاه و مکانی بمن نداد
اتش به جان زد و هیچم تکان نداد
مستی مرا بدرب خانه بیاورد نازنین
اما چه سود جراتی بمن ناتوان نداد
غرق خیال گشتم به سر نشه ای نماند
بی پیر لذتی بمن از خود نشان نداد
در سن من بسی ابوالمشاغل بروزگار
اما چرا زمانه شانس و نصیبی بمن نداد
خواستم که پول شویی کنم مثل دیگران
ویران شود زمانه بمن هم امان نداد
دیدم حرام خوری کنم کار من نبود
راه حرام خوری را بمن هم نشان نداد
هر چند فقیر هستم من از روزی حلال
شادم از اینکه جاه و مکانی بمن نداد
شاعر ابراهیم گرجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو