پرستش مددی
در من بتابان یک غزل از باور مهتاب را
احساس کن در چشم شب آئینه ی بی تاب را
طوفان بپیچان در تن دریای ذوقم با غزل
آزاد کن دیوانه ی افتاده در گرداب را
بر ساحل پلکت ببین قوهای سرمست از لبت
هرشب تجسم می کنم آواز در مرداب را
ماهی که باور کرده است ماهی اقیانوس را
تا کی تصور می کند دندانه ی قلاب را
شرجی تر از چشمان تو احساس من در شعرهاست
سازی بزن تا حس کنم هر ضربه از مضراب را
در من بسوزان ریشه ی خوش باوری تا بنگرم
تصویر تو در حلقه ای از اضطراب آب را
حالا بیا هرشب “پرستش” کن دل دیوانه را
نقاش من ! تصویر کن چشمان من در قاب را
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۰۹
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران