ای آشنای من برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد تا پر کنیم جام تهی از شراب را وز خوشه های روشن انگورهای سبز در خم بیفشریم می آفتاب را برخیز و با بهار سفر …
ای آشنای من برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد تا پر کنیم جام تهی از شراب را وز خوشه های روشن انگورهای سبز در خم بیفشریم می آفتاب را برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد تا چون شکوفه های پرافشان سیب ها گلبرگ لب به بوسه ی خورشید وا کنیم وانگه چو باد صبح در عطر پونه های بهاری شنا کنیم برخیز و بازگرد با عطر صبحگاهی نارنج های سرخ از دور ، از دهانه ی دهلیز تک ها چون باد خوش ، غبار برانگیز و بازگرد یک صبح خنده رو وقتی که با بهار گل افشان فرارسی در بازکن ، به کلبه ی خاموش من بیا بگذار تا نسیم که در جستجوی تست از هر که در ره است ، بپرسد نشانه هات آنگاه ، با هزار هوس با هزار ناز برچین دو زلف خویش آغاز رقص کن بگذار تا بخنده فرود اید آفتاب بر صبح شانه هات ای آشنای من برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد تا چون به شوق دیدن من بال و پر زنند بر شاخه ی لبان تو ، مرغان بوسه ها لب بر لبم نهی تا با نشاط خویش مرا آشنا کنی تا با امید خویش مرا آشتی دهی
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج