مرتضی برخورداری
دفتر خاطره از فصل جنون باز شده ست
خط اول به غم عشق توآغاز شده ست
فصل کوچیدن و دل دادن و دربند فراق
بی گمان حُسن تو آیینه ی اعجاز شده است
سر به عصیان زدم و مرغ دل افتاد به دام
تا لبم با لب سیب تو هم آواز شده ست
مَحکی بود و در آمد همه پایم زگلیم
آزمونی که در آن کینه سرافراز شده ست
آبرو آب روان گشت و به جبران سجود
مَلکی گِرد فلک قاصد و غماز شده ست
رسم عشق است مقرب شدگان دور شوند
چشم زخم است که این قاعده ابراز شده ست
بر زبان ها همه این بود نمکدان شکنم
آخر این عشق چنین خانه برانداز شده ست
ناز پرورده قناری نخورد دانه ی غیر
که به احسان و بزرگی تو طناز شده ست
کی جدا مانده زاصل و نسب خویش اگر
زال بر شانه ی سیمرغ به پرواز شده ست
آری از یُمن گنه کاری دل خاک زبون
با نفس های بهاری تو دمساز شده ست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران