پرستش مددی
من آخرین جامانده از سیلاب بارانم
مثل غزل روی لب خورشید حیرانم
جای مرا هر شب کمی آئینه بنشانید
شاید بیارامد دلم از اشک چشمانم
اینجا کسی هرگز مرا راحت نمی فهمد
ای کاش می شد واژه هایم را بفهمانم
در من کسی مانند باران زندگی کرده
کاری نکن تا آسمان را سر برقصانم
کوه غرورم ، سایه بان چشمه سارانم
احساس عشقم ، داغ دردم ، زخم طوفانم
گاهی “پرستش ” زاده ی یک آسمان شعر است
وقتی که من باید برقصم ، پای ایمانم.
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۷.۰۵
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران