فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 آذر 1402

آخرين شعرم شبم، هر چند، اين چنين هرگز مپندارم ( سيد سليمان علوي)

آخرين شعرم شبم، هر چند، اين چنين هرگز مپندارم ( سيد سليمان علوي)

آخرين شعرم شبم، هر چند، اين چنين هرگز مپندارم
تا بيايي چشم هايت را ، واپسين بيدارم
شعله شعله در تنم امشب، پاره هاي ياد تو جاري ست
با غزل گويا هم آغوشم ، از خدا انگار سرشارم
اين منم، من زاده ي خورشيد، زاده ي اشراق چشمانت
سرخ تر از لحن يك لبخند، سبز تر از دوستت دارم
حيف حيف ، اين عشق هاي افسرده ، غنچه غنچه بوسه هاي پژمرده
با تمام زخم هام اينك،زخم چشمي را پرستارم
آب، قرآن، آينه، لبخند،قطره اشكي و…خداحافظ
تا فراسوي«كجا» رفتي،من همين جا پشت ديوارم
اينك اين من خسته ي خسته، اينك اين تو، دور دور دور
ها! كدامين چله ي يلدا، رخنه افكنده ست در كارم؟
اين منم، من، زاده ي خورشيد، اين من…اما هيچ، ديگر هيچ
سردتر از لحن خاكستر، شعله ي شب هاي تكرارم


منبع : كتاب از هشت بهار سرخ/ مجموعه شعر دفاع مقدس استان قم