رفیق اهل دل و یار محرمی دارم بساط باده و عیش فراهمی دارم کنار جو، چمن شسته را نمی خواهم که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم گذشتم از سر عالم، کسی چه می …
رفیق اهل دل و یار محرمی دارم بساط باده و عیش فراهمی دارم کنار جو، چمن شسته را نمی خواهم که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند که من به گوشه ی خلوت، چه عالمی دارم تو دل نداری و غم هم نداری اما من خوشم از اینکه دلی دارم و غمی دارم چو حلقه بازوی من، تنگ، گِرد پیکر توست حسود جان بسپارد که خاتمی دارم به سر بلندی ی ِ خود واقفم، ز پستی نیست به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارم ز سیل کینه ی دشمن چه غم خورم سیمین؟ که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم…
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج