علی سپهرار
برای من مگری و مگو دریغ دریغ ، به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد/ حضرت مولانا
مَگِری یار آشنا مَگری! زخم ما خوب می شود مَگِری!
دوش اجساد رزم را بردند ، از نو آشوب می شود مَگِری!
نه بقیع از دوباره آباد است ، نه نبی یا که نایبش شادست
مَگِری زین تجاوز مسعود ، قبله معیوب می شود مَگِری
یا اگر منطقی ز خون خداست ، که عجم را دم از سلاله جداست
مَگِری این ز لطف سلمان است ، بر تو منصوب می شود مَگِری *
نشدی دست و پا و نامه کشان ، صاحب نام یک خلیج و نشان
مَگِری آب می خزد به شمال، چشمه مشروب می شود مَگِری
شاد و خوش باش و شاکر از دل باش ، زین همه نعمتت به منزل باش
مَگِری از رطوبت اشکت ، خانه مخروب می شود مَگِری
رفته برگشت و بُرده را بردند ، نذر و حلوای مرده را خوردند
مَگِری ور گریستی به غنا ، سرمه مرطوب می شود مَگِری
مَردی و از ازل بدهکاری ، آنچه بر جِر ز سفته ات جاری
مَگِری این غرور خانۀ توست ، غصّه مکتوب می شود مَگِری
مرد اگر کوه درد هم بودی ، باید آگه به چمّ و خم بودی
مَگِری مرد ، آب چهرۀ تو ، آب و جاروب میشود مَگِری
کُرِ همسایه روی خون لغزید ، همه از حلقِ خون فشان ترسید
مَگِری نذر ما برای تو بود ، گریه اسلوب می شود مَگِری
پسرم دخترم تو غوره مگیر ، ور گرفتی شتاب را نپذیر
مَگِری صبر کن بسی حلوا ، جمله مرغوب می شود مَگِری
مگر و آخر و اگر بگذشت ، دادِ زیرا به هم چرا پیوست
مَگِری فرق بینوا ؛ اما ؛ همه مضروب می شود مَگِری
با تظاهر بساط خود را چین ، نقش خود را چو پهلوانان بین
مَگِری پهلوان نمی گرید ، نوچه مجذوب می شود مَگِری
گر اساس جهان به نان و نمک ، آب را هم علاوه کن بی شک
مَگِری ورنه هم به دست وزیر ، بحرِ ما جوب می شود مَگِری
گوش چون کر شدی به صورِ غزا ، گشت سالارِ اکرم و والا
مَگِری ورنه خم قدش در رزم ، جنگ مغلوب می شود مَگِری *
دردسر گر ز جذر شاهان است ، باید آخر حکیم پردازد
مَگِری حاکم از بساط حکیم ، داغ و مغضوب می شود مَگِری
حقّ ما با گریستن گم شد ، سگ بزد زوزه جزو مردم شد
گر به وقتش امان و زوزه کشی ، اجر مطلوب می شود مَگِری
روستا زادگان دانشمند وزرا را به آبخور بردند
مَگِری پای چشمه آبی نیست ، گربه مکلوب می شود مَگِری *
مسلم و موسوی و هم ترسا ، بزدندی به دشنه هم سرها
مَگِری گور ما ز مرده تهیست ، مرده مصلوب می شود مَگِری
جمله قانونِ خانۀ تمکین ، شد فدایی به دلبر نَمَکین
مَگِری در مقام استدلال ، پای ما چوب می شود مَگِری *
بوده ایم از ازل درین زورق ، در قمار زر و ثنا به ورق
مَگِری دائماً به بخت تو نیست ، سفته زرکوب میشود مَگِری
اسبت امروز گر به دور نخست ، می نیَفراشت آنچه پرچم توست
مَگِری ، رنگ پرچمت روزی ، جمله محبوب می شود مَگِری
مَگِری روز دیگرت پیش است ، وان درختی که بهر درویش است
گرچه بی بر نماید او شاید ، بذر خرنوب می شود مَگِری !
* سلمان فارسی که از سوی عمر بن خطاب منصوب به حکومت کسری شد.
*وقتیکه شیپور غزا آهنگ زیر و بم کند
سردار افخم خم شود سالار اکرم رم کند!
* غرض کلبیون یا فلاسفۀ مانند دیوژانس است که چون بسیار فقیرانه زندگی میکردند به طعنه سگ صفتها یا کلبی ها نامیده شدند.
* پای استدلالیان چوبین بُوَد
پای چوبین سخت بی تمگین بُوَد / حضرت مولانا
بخش قصیده | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران