روزی که حرف عشق مرا بر زبـان گذشتچون خامه مد زخم من از استخوان گذشتهر رخـنه قفس دری از فیض بـوده اسـتصد حـیف ازان حـیات که در آشـیان گذشـتیـک بــار دس…
روزی که حرف عشق مرا بر زبـان گذشت | چون خامه مد زخم من از استخوان گذشت |
هر رخـنه قفس دری از فیض بـوده اسـت | صد حـیف ازان حـیات که در آشـیان گذشـت |
یـک بــار دســت در کــمـر بــلـبــلــان نـزد | این مـوج گـل کـه از کـمـر بـاغـبـان گـذشـت |
شـد پـرده های دیده روشـن، قـمـاش مـا | از بـوی یوسـفـی که بـر این کاروان گذشـت |
تـا روی آتـشین تـو بـی پـرده شد ز شرم | آیـیـنـه هـمـچــو آب ز آیـیـنـه دان گــذشــت |
بـرجـستـه مصرعی است ز دیوان زندگی | چـون نی ز عـمر آنچـه مرا در فغـان گذشـت |
بـی حـاصـلـی نگـر کـه شـمـاریم مغـتـنم | از زندگـانی آنـچـه بـه خـواب گـران گـذشـت |
پـیغام وبـوسـه نیسـت تـسـلی فزای من | بـازآ کـه اشـتـیـاق مـن از این و آن گـذشـت |
صائب ز صبح شیب و سرانجام آن مپرس | چـون موسم شبـاب بـه خواب گران گذشت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج