فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 11 اردیبهشت 1403

دیوانه و زنجیر

گـفـت بــا زنـجـیـر، در زنـدان شـبــی دیـوانـه ایعـاقـلان پـیداسـت، کـز دیوانگان تـرسـیده اندمـن بـدیـن زنـجـیـر ارزیـدم کـه بـسـتـنـدم بـپـایکاش میپر…

گـفـت بــا زنـجـیـر، در زنـدان شـبــی دیـوانـه ایعـاقـلان پـیداسـت، کـز دیوانگان تـرسـیده اند
مـن بـدیـن زنـجـیـر ارزیـدم کـه بـسـتـنـدم بـپـایکاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیده اند
دوش سـنـگـی چـنـد پـنهان کـردم انـدر آسـتـینای عجـب! آن سـنگها را هم ز من دزدیده اند
سـنـگ مـیـدزدنـد از دیـوانـه بـا ایـن عـقـل و رایمـبـحـث فـهمـیدنـیهـا را چـنـین فـهمـیده انـد
عـاقـلـان بـا ایـن کـیـاسـت، عـقـل دورانـدیـش رادر تـرازوی چـو مـن دیوانـه ای سـنـجـیده انـد
از بــرای دیـدن مــن، بــارهـا گــشــتــنـد جــمــععـاقـلـند آری، چـو مـن دیوانه کـمـتـر دیده اند
جــمـلـه را دیـوانـه نـامـیـدم، چـو بــگـشـودنـد درگر بـدست، ایشان بـدین نامم چـرا نامیده اند
کـرده انـد از بـیهشـی بـر خـواندن مـن خـنده هاخـویشـتـن در هر مکان و هر گذر رقصـیده اند
مـن یـکــی آئیـنـه ام کــانـدر مـن ایـن دیـوانـگـانخـویشتـن را دیده و بـر خویشتـن خـندیده اند
آب صـاف از جـوی نوشـیدم، مرا خـواندند پـسـتگر چـه خـود، خـون یتـیم و پـیرزن نوشیده اند
خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکستاین گناه از سنگ بـود، از من چـرا رنجـیده اند
بـه کـه از من بـاز بـسـتـانند و زحـمـت کـم کـنندغیر ازین زنجـیر، گر چـیزی بـمن بـخشیده اند
سـنـگ در دامـن نـهـنـدم تــا در انـدازم بــخــلـقریسـمان خـویش را بـا دسـت من تـابـیده اند
هیچ پـرسش را نخـواهم گفت زینسـاعت جـوابزانکه از من خیره و بـیهوده، بـس پرسیده اند
چــوب دســتــی را نــهــفــتــم دوش زیـر بــوریــااز سـحـر تـا شـامگـاهان، از پـیش گردیده اند
مـا نـمـیـپــوشـیـم عـیـب خــویـش، امـا دیـگـرانعـیبـها دارنـد و از مـا جـمـلـه را پـوشـیده انـد
نــنــگــهــا دیـدیـم انــدر دفــتــر و طــومــارشــاندفـتـر و طـومـار ما را، زان سـبـب پـیچـیده اند
مـا سـبـکـسـاریم، از لـغـزیـدن مـا چـاره نـیسـتعـاقـلان بـا این گـرانسـنگی، چـرا لغـزیده اند

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج