استخوان هایی از سفره رنگارنگش که به سوی ما پرتاب شده باوفامان کرده است چاپلوسانه به دور و بر پاهای کسی می پوییم که اتو دار شلوار سفیدش هر روز برق دارد…
استخوان هایی از سفره رنگارنگش که به سوی ما پرتاب شده باوفامان کرده است چاپلوسانه به دور و بر پاهای کسی می پوییم که اتو دار شلوار سفیدش هر روز برق دارد کفشش و به دستان پر انگشتری اوست مدام بافته شلاقی چرمین و دسته طلا خیز می گیریم که گاه و به او حمله کنان پارس بر می داریم ما ولی خشمش را هیچ نمی انگیزیم راست این است که ما خانگی او شده ایم لوس و شکلک ساز و دست آموز و در این خیل که در مطبخ او می لولند جان آزادی با خوی بیابانی نیست سگ رامی شده ایم گرگ هاری باید
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج