زمین گونه ها سوزان هوای دیده بارانی
به دستانم گل خواهش شبی تاریک وظلمانی
دلم پر می زند هر شب به هر کوی وگذر بی تو
به قلب دردمندم تازدم مُهر پریشانی
به یاد دستهای تو دلم بی تاب می گردد
از این تنها گریزان شو مرا بگذار! حیرانی
منم گمنام وآواره همین هستم که می بینی
وجودی ساده وبی غش همان هستم که می دانی
همیشه جای تو درخاطرم یک جای خالی هست
ویک عالم تعجب در کنار حرف پایانی
تورا درعشق پرآوازه می دیدم ولیکن حیف
نمیدانم چرا حرف نگاهم رانمی خوانی
به هرفکری که می خوابم توهستی روح رویایم
چرا ای عشق من درخانه ات یک شب نمی مانی؟
من وشب پابه پای تو گرفتیم اوج رابرکف
کمی آهسته تر ای عشق خیلی تند میرانی
شاعر اکرم راستگویان تهرانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو