فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 اردیبهشت 1403

کمی هذیان و تب در سینه دفتر به جا مانده/حمیده پارسافر

کمی هذیان و تب در سینه دفتر به جا مانده
قلم گنگ است و از شعرم، فقط جوهر به جا مانده


تو آن سیمرغ ِ قاف ِ دوردست ِ آرزو‌هایی
چرا از تار و پودت خاک و خاکستر به جا مانده

چنان خمپاره‌ها در استخوان‌هایت فرو رفتند
که در گوشم صدای پُتک ِ آهنگر به جا مانده

به تیر ِهیچ صیادی تنت پرپر نخواهد شد
اگرچه در قفس بعد از تو مشتی پَر به جا مانده

چه سِرّی در نهان دارند این شب‌های سردرگم
که در تفسیرشان، لب‌ها «هُوالَابتر» به جا مانده

تمام عمر، در من جاری است این رنج ِبی پایان
که از پروانه‌هایت، شعله‌ای پرپر به جا مانده

تنی این سو و، آنسو سر به جا مانده است بر خاکت
و هر سو مادری با چشم‌های‌تر به جا مانده

به روی کودکانت آب را هم بسته‌اند، آری…
هنوز از کربلا یک جلوه دیگر به جا مانده…

حمیده پارسافر