فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 اردیبهشت 1403

کلید طلائی

نیلوفر مسیح

« کلید طلائی»

واژه زن روی سطر باد
هزار بار در خود طوفان
مرد اما
سکوت را میان طوفان نشسته بود
_گیلاس سرخ یا قهوه؟
_تنها یک جرعه آب!
_آخر چرا؟اینجا همه چیز محیاست
حتی این بستر ومن!
[واژه باد در خودش مدام مدام رقصان]
_ببین مقدر ما چیزی شبیه خروش رود در دامن دریاست!
_اما من از کدام سمت دوباره می رسم به دریای تو؟
_تنها از سمت خودت!
_ولی چگونه؟
_آنکه از سکوت هراس دارد طوفان را می رقصد
و آنکه خود در سکوت می نشیند طوفان رام را می توفد
_ مرا دوباره از من برخیز
بفریاد ودر…
_ پس چه نشسته ای! خودت را محیا کن برای گذشتن از هزارو یک در !
در اول کلید اول
زن به سمت حادثه از مرد گذشت اما هنوز رام طوفان بود
□□
طوفان سیاه وحشیانه می توفد مرد نه…..اما زن هراسناک به دنبال
خودش یکی پس از دیگری
درها را می کوبد
هزارو یک در هزارو یک کلون
_اینجا چه می کنی بانو؟
_وای سطر طوفان تمام مرا ….و من تنها به دنبال یک….
_یک چتر؟
_نه یک کلید!!
_هزارو یک در و یک کلید؟
_آری کلید طلائی که با آن می شود هر قفلی را گشود!
یکباره مرد, زن را
چشم در چشم طوفان نشست
و باد تمام زن را ورق زد آنچنانکه درها یکی پس از دیگری باز…وتنها
ورق آخر /در آخر / کلید آخر
[زن هراسناک در خود]
که یکدفعه
_بیا این هم کلید!!
ناگهان شلاق باد
زن
خود؟ طوفان؟
لبخند سکوت
طوفان رام
□□□
آسمان
زن ؟ مرد؟
یک آغوش دریا

فرا داستان از نیلوفر مسیح
مکتب ادبی اصالت کلمه

بخش شعر سپید | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران