فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 12 اردیبهشت 1403

کامران امجدیان

علی واحد پاک
کامران امجدیان از شاعران متولد دهه ی چهل خورشیدی می باشد:کامران امجدیان در سال 1348در شهرستان سنقر از توابع استان کرمانشاه به دنیا آمداز روز گار کودکی آنچه به خاطر دارد این است که به شعر ، موسیقی و ادبیات و خلاصه کلا هنر علاقه ای شگفت داشت.کامران امجدیان کارشناس صنایع دستی از دانشگاه هنر تهران است ودر حال حاضر کارشناس اداره کل میراث فرهنگی استان همدان می باشدکامران امجدیان سرودن شعر را به طور جدی از سال 1356آغاز کرد و همکاری با مجله ی اطلاعات هفتگی و چاپ آثارشدر این نشریه ،انگیزه هایش را برای ادامه ی فعالیت های ادبی وهنری بیشتر کرد.وی درسال 1372اولین مجموعه شعرش را با عنوان (اشکی به خاطر عشق)منتشر کرد ودرسال 1379 مجموعه ی دومش را تحت عنوان (فصل بی برگی) به چاپ رساند این دو مجموعه شامل اشعاری در قالب های مختلف شعر کلاسیک مانند:غزل،چارپاره،دوبیتی ،رباعی..می باشد کامران امجدیان  مجموعه ی دگری نیز در دست چاپ دارد که بیشتر شامل ترانه هاست و عنوانش هست (ترانه های شرجی)کامران امجدیان از روزی که با انجمن ادبی شهید آوینی آشنا شده است در چند عصر شعر زمستانه ی انجمن تحت عنوان( جیر جیر برف تورا خبر می دهد) که  هرساله مورخ بیست بهمن ماه با سبک خاصی برگزار می شود شرکت کرده ودر محافل و برنامه هایی که از سوی انجمن ادبی شهید آوینی برگزار می شود شرکت می کند.کامران امجدیان مدتی نیز عضو هیئت مدیره کانون ترانه سرایان استان همدان بوده است و فعالیت هایی نیز در قالب این کانون داشته است

نمونه اثر:

کشد این جاده تا پایان محو خود ، نگاهم را

مهی بی انتها امشب گرفته طول راهم را

تمام آسمان ،هم رنگ یاسی کهنه و تلخ است

چرا پایین نمی آید که شوید گرد آهم را؟

ودست باد_ حتی دست سردم را نمی گیرد

ببین دست زمان امشب شکسته تکیه گاهم را

کسی از لابلای شاخه های خیس شب انگار

به آسانی یک نامهربانی چیده ماهم را

اگر لبخند کم رنگی ببارد بر نگاه  من

زند ته رنگی از امید،شب های سیاهم را

سکوت و وسعت غم ،مثل صحرا های بی پایان

سرابی  کرده  رویای  زلال  گاه گاهم  را

کسی از پشت پرچین ها ،کسی با دشنه ای در دست

به سوی چشم های خویش می خواند نگاهم را

ومن در ابتدای جاده …در پایان خود…در باد

به باران می سپارم دفتر عمر تباهم را

****

هم نگاه من به مهتاب !بذار امشب و ببارم

دارم از تو آینه ی ماه ،نفساتو می شمارم

تو تقدس غروبی ،آسمون،رنگ چشاته

تو خود خود طلوعی ،داغ خورشید تو نگاته

مثل دست سبز بارون،روی شونه های باغی

شب دلواپسی من،نفس گرم چراغی

توهمون حس غریبی ، توی شعر عاشقانه

اولین کلام نابی ،واسه گفتن ترانه

بذار از تبسم گل،عطر لب هاتو بچینم

بذار خواب ستاره،رنگ چشماتو ببینم

(هم سکوت) گریه هایم ! اگه امشب و بباری

توی باغ بی ستاره،گل خورشید و می کاری

کامران امجدیان