فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 29 اردیبهشت 1403

چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا

چـون نیسـت یار در غـم او هیچ کـس مـراای دل، تـو دسـت گـیر و بـه فـریـاد رس مـراسیر آمدم ز عیش، که بی دوست میکنمبـی او چـه بــاشـد؟ ازیـن عـیـش بــس مـ…

چـون نیسـت یار در غـم او هیچ کـس مـراای دل، تـو دسـت گـیر و بـه فـریـاد رس مـرا
سیر آمدم ز عیش، که بی دوست میکنمبـی او چـه بــاشـد؟ ازیـن عـیـش بــس مـرا
از روزگـار غـایت مـطـلـوب من کـسـیسـتو آنگه کسی، که نیست جزو هیچ کس مرا
ای سـاربـان شـبـی که کنی عزم کوی اوآگــاه کــن، یـکــی بــه صــدای جــرس مــرا
یک بـوسـه دارم از لـب شـیـرین او هـوسوز دل بـــرون نــمــی رود ایــن هــوس مـــرا
از عمر خـود من آن نفسی شادمان شومکـز تــن بــه یـاد دوســت بــرآیـد نـفـس مـرا
بـاریک آن چنان شدم از غم، که گر شبیبـیرون روم بـه شـمـع، نـبـینـد عـسـس مـرا
هـر سـاعـتـم بـه مـوج بـلـایـی در افـکـنـدسـیـلـاب ازیـن دو دیـده هـمـچـون ارس مـرا
یاری که اصل کار منسـت، ار بـه من رسدبــا اوحـدی چـه کـار بـود زیـن سـپـس مـرا؟

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج