فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 2 خرداد 1403

چشم شهلایی

علی سپهرار

چشم شهلا ، تو چه داری که چنین سرخ و وزین ،

بابتِ سرخی تو قافله ره کرده به چین؟

تا ترا محتسب و شحنه به محبس نکنند

چاره اش بوسه ای از ملقمۀ نفتازولین *

به چپق یا که به قلیان و چلیمی بنما

خُرد و آتش زَنش آری ، بِنمایَش تدخین!

گوش کن ای که به بر خرقۀ پر بتُه و گل !

تا که مهمان کُنَمَت نقلی از آثار زمین:

عارفی در ده ما داشت یکی گل پسری

که نیامد به جهان مالک یک همچو جبین

لب خوش ، موی مجعّد ، گُل چشمانِ دو رنگ

سبزه رو ؛ جاذبه گر گویش و گفتش نمکین

هر چه می خواست ز بابا همه حاضر به کَفَش

ننه روی پسرک را نفکندی به زمین

روزی از سالِ خدا صوفیِ ما عزم نمود

که رود یک سفری بوسنی و یا هِرزگُوین!

چونکه اسبابِ سفر گشت مُهیُا پس از آن

به پسر گفت مبادا که زنی تو پس از این ،

دست بر این چپقی ، آن که به بالای رَف است

قدغن باشدت، اینک شَوَم ای بچه رهین!

چند روزی پسرک البته کاری ننمود

تا نماندی شبی آخر به پدر امن و امین

شعله ای بر سَرَکِ سرد چپق چون بنمود

زدی از دود چپق ، مزه بدیدی شِکرین

پس از آن میل به گردش که نمود از سر شوق ،

گفت : مادر من و گردش ، مشو بیهوده غمین!

مادرش چمچه و کفگیر بدست آمد و دید

سر تکان داد ونشانی ز وداعی کج بین !

پای خود را که همی در وسطِ کوی نهاد

یک نگاهی به یسار آن دگری سوی یمین

باغ و اشجار و گل و جانوران خنده کنان

به هواری که چنان ، شور و سروری که چنین

خنده ای کرد و سلامی همه را داد به سر

شانه بالا زد و دستی که منم شاه شهین!

هم گره کرد دو دستش به کمر چون شه و خان

به خیالش همه شال و کُلَهش از ساتین

ساعتی گیج و فنا ول سر بازار و سرای

یافت یک قهوه سرا خود به خودش گفت که : هین!

خسته و تشنه به فریاد و به بیداد و هوار

گفت چایی ، که بمیرم منِ عطشان به یقین

تا که چایی برسد کرده همی سیر به خلق

کلّ مردم نگهی سوی وی از روی ظنین

کلّه ها گشت چنان خربزه چون زرد و دراز

پیش و پس کرد دو چشمش که خداوند مبین !

این چه نوعی ز خلایق که نمودی همه خلق ؟

تا که چایی برسیدش همه گفتا : آمین!

استکان از ید وی چون که بیفتاد بدید :

مثل سیلی همه جا پر که ندانی و مبین!

گفت ای ملّت من ، مملکتم رفت ز دست

غرق چایی شدم و مرگ من اینک به قرین

تا که رندی ز نوایش همه از شدت رحم

گفتش ایوان برو تا جان تو یابد تضمین

شکر کردی پسرک از سر تعجیل و شتاب

سوی ایوان شد و از دل بنمودی تمکین

تا که شد محوِ به دریاچۀ چایی به خروش

رو به بالا شده گیرد دَر و دنیا چو نگین

گفت مَردُم ، همه تختم همه تاج و وطنم ،

غرق چایی شده این بنده پریدم پایین!

صبح دیگر که به مجروحی خود دیده گشود

پدرش دید و چپق ، بوید و کِز کرده غمین

که نگفتم به تو انگشت کثیفت نزنی ،

به سر پاکِ چپق ؟ تخمۀ شیطان لعین؟

پسرک ، حدّاقل یک پُکی از آخرِ آن ،

می نهادی به مَنش ، آنچه ز جوهر گلچین !

که همی وَردنه خوردی ز زنش بر سر او

که تو و این چپقت ، مِهر من و گفتۀ دین

گفته یک کس که نگویم به شما کنیۀ او !

که چنین قصه شنیدم ز وی البته دوجین!

* نفازولین یک نوع قطرۀ چشم است که برای پاکی و ضد عفونی شدن نسبی و از بین بردن سرخی چشمها استفاده می شود.

علی سپهرار
اثیر

بخش قصیده | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران