فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 خرداد 1403

پنجه ی باد خزان

اله یار خادمیان

من همان برگم که شد بازیچه ی دست خزا ن

بی کس و بی اعتبارم زیر پای عابران

دست تیر انداز گردون از تو دورم کرده است

حکم تقدیر است باید بگذرد تیر از کمان

آنکه در میل رفتن دارد آخر می رود

آه باران عاقبت دل می کند از آسمان

یوسفم در قعر چاهی در مسیر بی عبور

کاش می شد بگذرد روزی از این جا کاروان

تخته سنگی بی قرارم زیر پای آبشار

می رسد روزی که آسان بشکند سنگ گران

استاد فاضل نظری

برگ ، آخر می چکد ازپنچه ی باد خزان

می شود له زیرِپایِ دوستان و دشمنان

حکم تقدیراست، جز تسلیم بودن چاره چیست

گر رها شد تیر، همکاری کند دست کمان

هیچ کس را جای ماندن نیست دراین کار زار

هرزمین پرورده روزی می رود برآسمان

یوسف حسنت اگر افتاد در چاه عمیق

می شود بی شک عزیز بارگاه مصریان

آب استمرار دارد سالها بر آبشار

تا شیار سا ده ای افکنده برسنگ گران

بداهه ای بر گرفته از غزل استاد فاضل نظری

امید که به( فاضلی) خودشان ببخشند این فضول را

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران