فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 اردیبهشت 1403

پری سا امامی

تصویر تست
پری سا امامیمتولد1369 زنجان_ کارشناس گردشگری و توریسم در کودکی طراحی و مینیاتور کار می کرد و از سال 1390 به طور حرفه ای شعر را شروع کرده است. در چند جشنواره ی استانی و جشنواره ی ملی سوره ی مهر در کرمان انتخاب شده و در دو دوره ی شعر در تهران و اورمیه و دوره ی شعر آئیتی در زنجان حضور داشته است

1
تنها طناب می توانست
قلب دختر همسایه را
با من مهربان کند
دور شاخه ها بپیچد
تاب بخوریم
یاد بوزد
و نگاهمان را آب ببرد

تنها طناب می توانست
گره ای باز کند
و کارگری از بام ساختمان نیمه کاره…

تنها طناب می توانست
دست هایش را به تخت بندد
کابوس هایش
او را نبرد
میان مشتی حرف ناگفته
ناخن های جویده
موهای کنده شده
و لمس لب های سرخی
که چکه می کند از گلدان پشت پنجره

گره ای
درست اندازه ی گلویم
تنها طناب می تواند…

پری_سا_امامی

2
لچک آبی از سرش افتاده
آبی اش جان داد
میان گل و لای زمین
تاریکی باز می کند دست هایش را
دستی روییده از آوار
گل سرخی نمی روید از تفنگ ها
شب
از دیوار گذشته است
زنی خودش را در رودخانه غرق کرده است
که کودکش را پیدا کند
به او بگوید: گلوله زخم بزرگی ست بر تن کودک
تقصیر تو نیست عزیزم
تقصیر تو نبود

جنگ تمام شده
سرباز به خانه برمی گردد
با تکه های گم شده ای از بدنش
و کسی نیست
زخمش را ببندد

پری سا امامی

3
پیراهنم را عوض می کنم
پخش می شوی در اتاق
تو را می شناسم
بارهاا دیده ام
چشم های دودی ات را
در شادی های گاه به گاه
بالا می آیی از ساق هایم
زانویم را می فشاری
لمس می کنی قوس کمرم را
خیره می شوی
همانطور که لب هایت را
نزدیک می کنی به لاله ی گوشم
تو را می شناسم
مثل فرو رفتن سوزنی در پوست
مثل افتادن برده ی سیاهی در مزرعه ی پنبه
گز گز سینه ی زنی که پستانش را بریده اند
تو را می شناسم
از برق چشم های دودی ات
وقتی تیغه ی چاقو را پاک می کنم
پری_سا_امامی

4
حس یکی یکی کبود شدن انگشت هایم
نوازش تاول ها
با نسیم خنکی ازکوهستان
آسودگی
طعم ملسی داشت
بهمن می دانست
مدتهاست در آغوش کسی نبوده ام
آنقدر که در برود خستگی ام
آنقدر که چشم هایم را ببندم
و فکر نکنم به چکه کردن سقف
به بخاری نفتی
به زنی با دست های پنجاه ساله
چشم های هفتاد ساله
و موهای سیاهش…
بهمن می داند
فرصت نبود ترسم را کنار بگذارم
و فکر کنم
به سوراخ سقف
به موهای سیاه زنی در زمستان
بهمن را با چشم های باز در آغوش می گیرم
آفتاب، روزی…
روزی آفتاب…
آفتاب…

5
لب سرخی
ماسیده بر دیوار
در سلول انفرادی
صدایی خونمرده در گلو
و چشم های سرخی
که تاب می خورد از درخت
شهوت برخاسته
از بوسه ای ناتمام
دست زنی روییده از آوار
ذرات متراکم خاک
بر اندام نابالغ بارانی
در چوب رختی

تو رویای کوچکی هستی
که می گریخت از نوک انگشتانم
من رویای کوچکی هستم
سرکوب شده
در اعتراض خیابانی
می روی
اما نمی دانی
مرگ را در من بیدار کرده ای
دنیا را از تنم در می آورم
پرچمی گیر کرده
به سیم خاردارها
تو نام های مختلفی داری
در اعلامیه ها
تیتر روزنامه ها
در فیلم ها
ضربه ای هولناکی
مثل آن قمری که لانه میکند
در شکننده ترین شاخه
تو کاری می کنی
که باد با پرده ی ایوان
که بوسه با زنی بیوه
فشردن ملافه از درد
چنگ زدن خاک وقت مردن
گزیدن لب وقت خونریزی ماهیانه
بریدن دستم در آشپزخانه
و دو چشم دوداندود
وقت بوسیدنت
مثل طعم سیگار ناشتا
دوستت دارم نام من بود
وقتی فراموش می کنم گلدان ها را آب دهم
و دگمه های پیراهنم را بدوزم
می جنگم
مثل زندانیان سیاسی
در تبعید
انگار گلوله ای سر گردانم
که باد مهارم نمی کند
تو نام های مختلفی داری
وتنها
باران می داند
پیراهن روی بند
چقدر می تواند دلتنگ باشد

پری سا امامی

6
نیمه ی پنهان من
زنی ست در کابل
وقتی گلوله ها سینه ی شوهرش را….
آرزو می کرد هیچ گاه زیبا نبود

نیمه ی پنهان من
اندام خونمرده ی زنی
درگورجمعی
که هیچ کس نمی دانست
موهایش چقدر بلند بود
معلوم نبود
دست هایش را مشت کرده یا نه

زنی دورگه
که مادرش برده ی زیبایی بود
با ساق هایی کشیده
نیمه ی پنهان من

فریادهای زنی ست
در زایشگاه
و سربازی که با مرگ متولد می شود
نیمه ی پنهان من…

پری سا امامی

7
شاید تو همانی؟
در روستایی کوچک زندگی می کردی
خانه ات سر راه مغول ها بود
شاید در چالدران
با شمشیر مقابل گلوله ایستادی
شاید از زن هایی بودی
که با النگوهایت
غرامت روس ها را پرداختی
تو آخرین کسی نبودی که میرزا کوچک خان را سرپا دید؟
تو در شقیقه ی گلوله خورده ی “عشقی” متولد شدی
لبت را دوختند
گلویت ترک برداشت
و جوانه زدی در حیاط کوچک زندان
شاید پیرزنی بودی
که برای سربازها جوراب می بافت
یا دختربچه ای
که نقاشی آمدن پدرش را می کشید

این همه رنج در یک عصر جا نمی شود…

پری سا امامی