فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 اردیبهشت 1403

نگاهی به “خواب سال های لب پریده” علی محمد پورحسن

کابوس هایت را
قدم می زنم

رویایت را
در سال های لب پریده ات
سر می کشم

در قربانگاه
نبودنت
حوالی خواب هایی
که هرگز
تعبیر نمی شوند
آغازم را
سر می برم.
……..
…..

تا تو
چشمانم را
زیر قلبت جزر بگیری
پل سراط
از روی استخوان هایم گذشته است.(علی محمد پورحسن)
لازم است برای نقد، شعر را چند بار با صدای بلند بخوانیم تا تصویرهایش جلو چششممان رژه بروند و در جانمان بنشینند. حالا هر ایماز را بررسی کنیم و رابطه ی آن را با تصویرهای بعد بسنجیم . آیا ارتباطی بین تصاویر هست؟ آیا بندهای شعر که هر یک تصویر و تصور و ذهنیتی را بیان می کنند ، می توانند در یک مجموعه به کمک هم بیایند و دررساندن حس شاعر سهیم باشند؟ ایا جمله ها توانسته اند از چنبره ی زبان نثر که بیش ترین توانش، انتقال پیام از گوینده به شنونده است ، رها شوند و زبانی تازه و قدرتمند و اثر گذار در شعر باشند؟ وقتی شعر را می خوانی ، اثری از غم، شادی، لرزش، درک، خنده ، اشک و..در جانت احساس می کنی ؟ اشیا و امور ، همانی هستند که در جهان واقع بوده اند یا شاعر توانسته با ایجاد روندی ، جهان تازه ای برایت بیافریند؟ و ازعادت ها و تکرارها برهاندت؟
اگر پاسخ آری باشد، با شعر سر و کار داری و باید بالا و پایینش کنی . بچرخانی اش. از زاویه های گوناگون به تماشایش بنشینی ، تا از رمز و رازش ، پستوهایش، چشم اندازهایش سر در بیاوری. اگر شاعر امکانی در متن برایت فراهم اورده باشد، جاهایی را ببینی که حتا خودش ندیده است اما با برهان تو می پذیرد که می شود به شعرش چنین نگریست.
حالا بند به بند و تصویر به تصویر شعر را بخوانیم و ورق بزنیم:
بند اول:
“کابوس هایت را
قدم می زنم”
معمولا، کابوس زمانی به سراغ کسی می آید که فاجعه یا حادثه ای اتفاق افتده باشد. این آغاز، خبر از حادثه ای می دهد . مخاطب حالا با این گزاره ی خبری گوش به زنگ می شود تا عمق فاجعه را در یابد. بعد از خود می پرسد در کابوس می شود قدم زد؟ شاعر در همان آغاز می کوشد از چنبره ی نثر با دو ترفند فرار کند: اول از یک باستان گرایی استفاده می کند. “را” در ادبیات کهن چند معنایی بوده و در این متن مفهوم حرف اضافه ی “در” دارد. اگر باز هم پیش برویم این متن به نثر تبدیل نمی شود. “در کابوس هایت قدم می زنم.” ویژگی دوم بیان غیر مسقیم و پوشیده ی گزاره است. قدم زدن معمولا در خیابان ،کوچه، باغ و.. ممکن است. این امر در جهان واقع امکان ندارد و شاعر توانسته تصویر تازه ای به مخاطب بدهد که پیش از این نبوده است. این مساله علاوه بر گریز از نثر، نشان دید شاعرانه است. کمی بیش تر به جمله دقت کنیم. انسان در مقابل هجوم نامرادی ها ، بی صبر و تحمل می شود. اگر بیدار باشد به این سو و آن سو می رود. قدم می زند. مفهوم این گزاره به زبان نثر چنین می شود:” من با کابوس هایت زندگی می کنم و روزگار می گذرانم”. یک تخیل هم پشت این جمله است. کابوس ، یک …. یا … یا … است.(دوستان لطفا جاهای خالی را پر کنند.)”1″
بند دوم:
“رویاهایت را
در سال های لب پریده ات
سر می کشم.”
در این بند گوینده (الزاما شاعر نیست) به سراغ تصویری دیگر می رود تا حس خود را بهتر بیان کند. با وجود این که ترتیب اجزای جمله از قواعد نثری پیروی می کند (نهاد+مفعول + متمم(اختیاری)+ فعل) اما تسلیم نثر نمی شود. گرچه می شد این اجزا را دگرگون و جا به جا کرد تا مخاطب تاکیدها یا موسیقی ها یا زاویه هایی از آن را بیش تر حس کند. در این جا هم با دید شاعرانه ای روبه رو هستیم. اول، “سال های لب پریده “(درعالم واقع وجود ندارد) . دوم ،” سر کشیدن رویا ” که هر دو استعاره های مکنیه هستند. همین تصاویر غیر واقعی از جهان برساخته ی شاعر، مخاطب را به دقت بر می انگیزد تا به مفهوم آن برسد. حالا شاعر “سال ها” را در تخیل خود چگونه تصور کرده است؟”2″ (پاسخ دوستان)
“رویا” را چه چیزی پنداشته؟ “3” (پاسخ دوستان)
“سر کشیدن رویا” چه مفهوم کنایی دارد؟ “4” (پاسخ دوستان)
این ها مسائلی ست که موجب لذت متن می شود و مخاطب را به تلاش وا می دار تا به حس های شاعر نزدیک شود و گاه از آن بگذرد و به نادیدنی هاهم سری بزند.
“سال های لب پریده” چه مفهومی را به ذهن متبادر می کند؟ “5” (پاسخ بدهید)
آیا در این بند اشکالی می بینید؟ “6” (پاسخ دوستان) مفهوم کلی این بند: با رویاهایت زندگی می کنم(زنده هستم).
بند سوم:
“در قربانگاه
نبودنت
حوالی خواب هایی
که هرگز
تعبیر نمی شوند،
آغازم را سر می برم.”
در این بند، چینش سطرها ، کوتاهی و بلندی آن ها از منطق ویژه ای پیروی نمی کنند به طوری که گاه ترکیب ها با جدا شدن از هم ، حالت اضافی یا وصفی را از دست می دهند یا توالی و ادامه ی جمله را از مخاطب می گیرند و دچار تشویشش می کنند.مثلا در دو سطر اول همین بند،”قربانگاه ِنبودنت” یا “قربانگاه، نبودنت” در هر دو صورت اشکال مفهومی خواهد داشت.” قربانگاه” یعنی جای کشته شدن به تنهایی “نبودن” را هم به ذهن می رساند. بنابراین به نظر می رسد وجود یکی از آن ها شعر را از تکرار و طولانی بودن برهاند.
در سطرهای دیگر این بند، باز هم دید شاعرانه ظهور می کند: “حوالی خواب هایی که هرگز تعبیر نمی شوند” اگر “حوالی” آن چنان که در فرهنگ معین “گرداگرد و جهات” معنی شده است، باشد. خواب به شکل یک مکان، قلعه و دژ تصور شده است که ورود به آن ناممکن است.یا شاید “خواب و خیر”. اما این چه خوابی ست که غیر قابل تعبیر است؟ با توجه به نبودن و قربانگاه ، می شود گفت “بودن ِ” مخاطبِ گوینده یِ شعر یا به تعبیر کهن معشوق!یا دوست یا …به او رسیدن.
برای”آغازم را سر می برم” دو تلفظ قابل تصور است. “سر می بُرم” یا “سر می بَرم”. به نظر می رسد با توجه به متن و دو بند قبل ، دومی بهتر باشد که در هر صورت “را” مثل بند اول همین شعر ، معنای حرف اضافه ی “در” دارد. اما این آغاز کجاست؟ آغاز با تو بودن؟
چینش ها هم اشکال دارند.” حوالی خواب هایی / که هرگز/ تعبیر نمی شوند”آن قدر تکه تکه شده اند و حرکت و توقف دارند که با حس شعر همآهنگ نیست و دوم ذهن مخاطب را پرشان می کندو بهتر بود در دو سطر بیان شود تا در بین این دو فرصت استراحت و تفکری به اندازه ی یک نفس کشیدن باشد و اجزای جمله در کنار هم قرار بگیرند.”حوالیِ خواب هایی که/ هرگز تعبیر نمی شوند.”

نقطه چین ها ، گویا در القای گذر زمان هستند.

بند پایانی:
“تا تو
چشمانم را
زیر قلبت جزر بگیری
پل سراط
از روی استخوان های من گذشته است.”
“جزر”به معنی پایین رفتن آب است در مقابل “مدّ” . اما “جذر” به معنی بن ، پایه ( در ریاضی ضرب یک عدد را در خودش مجذور آن عدد می گویند.)
زیر قلب هم دقیق نیست. بهتر است در قلبت باشد. ولی اگر شاعر زیرکانه تلاش کرده باشد که بی احساسی طرف مقابل را نشان دهد، شاید بشود آن را پذیرفت.
یک هنجار گریزی هم در دو سطر پایانی دیده می شود. پل اصلا حرکت نمی کند . این گزاره ی خبری ، بیان غیر مستقیمی است که با تلاش مخاطب به مقصد می رسد و مفهوم کنایی آن مردن و نابودی است و به تعبیر ما “دیدار به قیامت” است.
حالا اگر در کل شعر دقت کنیم ، تمام تصویرها در بندهای اول و دوم و سوم ، تلاش در القای این جدایی و تاخیر در بند آخر را دارند. یعنی شعر یک فرم ذهنی نسبتا قابل قبولی دارد. یک مساله ی دیگر این نمایانگر تلاشی در موسیقی شعر است. واژه های پایانی سه بند اول: “قدم می زنم” ،”سر می کشم” و “سر می برم” مثل قافیه عمل می کنند .
اما به نظر می رسد ضربه ی پایانی خیلی قوی نیست و علت را باید در کاستی های بر شمرده و زبان و بیان شعر دانست.
شادو سربلند باشید تا طلوع خورشید های فردا
(دوستان به هر یک از سوال های شش گانه که مایلند پاسخ دهند . این یک کار جمعی است)

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو