فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

نرگس شمس

تصویر تست
تصویر تست

 نرگس شمس

به نام خدا
 نرگس شمس
متولد سال 1371 میباشد
وی فعالیت شعری خود را با حضور در کلاس های نقد شعر مرحوم استاد قنبری در سال 88شروع کرد و با شرکت در کلاس های جناب آقای استاد هادی وحیدی در حوزه هنری و استاد پاکزاد در انجمن صراط ادامه داد.
ایشان در جشنواره های مختلفی چون جشنواره شعر دفاع مقدس در سه دوره ی متوالی،جشنواره ی کشوری دانش آموزان(پرسش مهر)در سه دوره ی متوالی،جشنواره شعرمنطقه ای تکاب در دو دوره ی متوالی،کنگره ی منطقه ای آذرشهر،کنگره ی شعر سراب و چندین جشنواره ی متوالی استانی حائز رتبه شده اند
و افتخار حضور در چندین جشنواره کشوری را نیز داشته اند
که از جمله ی آن به جشنواره کشوری دفاع مقدس در تبریز،جشنواره شعر بسیج در ایلام،جشنواره ی شعر دانش آموزی در اصفهان و کسب مقام دوم کشوری و…میتوان اشاره کرد.
عمده ی فعالیت های ایشان در زمینه ی شعر کلاسیک و در قالب غزل و ترانه می باشد.

 مخمس دفاع مقدس

دستی کشید روی سر مادرش گذشت
از خیر لحظه لحظه خوشی آخرش گذشت
از گریه های پشت هم خواهرش گذشت
بار سفر که بست مسافر عقب نشست
آنقدر شعر شد که شاعر عقب نشست

این دشت پیش روی تو لاله نداشت تا…
این سرزمین پاک قباله نداشت تا…
نه! زخم پابه ماه تو ناله نداشت تا…
پشت پلاک آیه ی “امن یجیب” بود
از کودکیش نذر امام غریب بود…

مادر که زیر بال و پرت را گرفته بود
با دستمال، خون سرت را گرفته بود
پروانه وار دور و برت را گرفته بود
وقتی دل تمامی لشکر گرفته بود
دور تو را چقدر کبوتر گرفته بود…

این اشک های سرزده اسطوره می شود
این آیه های چشم تو یک سوره می شود
ذکر “حسین”(ع) مانع دلشوره می شود
لبخند می زند به قدم گاه می رود
در جستجوی پای خودش راه می رود

تلخ است اینکه لحظه ی آخر پدر شدی
با گریه های همسرت آرام، تر شدی
“زینب”(س) که شاهد است برایش سپرشدی
سربند یا حسین تو را خون گرفته است
دست تورا جزیره ی مجنون گرفته است…
 

غزل

امشب تمام حوصله ام آب رفته است
برکه برای دیدن مهتاب رفته است
میبینمت دوباره که نزدیک می شوی
دیرآمدی و پای دلم خواب رفته است
حال تو هم شبیه خودم رو به راه نیست
لبخندهات از دل این قاب رفته است
مثل کنیزکی که دلش صدهزاربار
دروصف حال و جذ°به ی ارباب رفته است
من که شبیه هیچ کسی نیستم ولی
نیلوفرم چقدر به مرداب رفته است
حال مرا ندیده گرفتی و من شدم
مانند کافری که به محراب رفته است…

غزل مثنوی

اصلا قرار نیست که این قصه سرشود
باید علاقه ام به شما بیشتر شود!
باچشم هات شعر خودم را قلم زدم
جایی که فرصت غزلم را بهم زدم
ازروزهای تلخ تو کم میشوم ولی…
باتو دوباره عازم غم میشوم ولی…
هی حرف پشت حرف به گوشم رسیده است
وقتی سرت دوباره به دوشم رسیده است
من قانعم به بودن تو در تصورم
وقتی که از نبود تو این روزها پرم
….
هرشب برای آمدنت راه می کشم
این جاده را به عشق تو کوتاه می کشم
پیش سکوت تو نفسی کم می آورم
در قاب عکس جای خودم… آه می کشم
این روزها که عشق برایم مقدر است
من بغض های تلخ ازاین چاه می کشم
نقاش می شوم که تو را دست و پا کنم
گاهی نگاه می کنم و گاه می کشم
لعنت به من که پیش همه جار میزنم
من دست از نگاه تو این ماه می کشم!
….
امشب دلم گرفته و حرفی نمی زنی
حس میکنم دوباره به فکر همان زنی
تو می روی و وعده ی ما سست میشود
این اشک ها برای خودت پست می شود
تو می روی و کار دلم سخت می شود
با رفتنت خیال همه تخت می شود
این روزهای نحس به جایی نمی رسد
با تو همیشه بحث…به جایی نمی رسد!

 ترانه

توو قلبت بست می شینم
بری از پیش من باختی
به چشمات خیره می مونم
تو عشق و یادم انداختی

دارم میسوزم از عشقت
توی دستات آتیشه
کنارم هستی و تنهام
ازاین بدتر مگه میشه؟

واسه تو وقت میذارم
واسه من سرده آغوشت
نمی دونم کجا میری
کی سر میذاره روو دوشت

شبیه عکس توو قابت
فقط از دور می خندی
دارم توو گریه گم میشم
چقد مغرور می خندی

میری تا آخر دریا
میری با موج برگردی
تو یه عمر جلو چشمام
واسم دیوونگی کردی

میترسم آخر این عشق
کشیده شه به یه بن بست
ولی میدونم اینو که
خدا بوده…هنوزم هست…