گل می رود از بستان بلبل ز چه خاموشی وقت است که دل زین غم بخراشی و بخروشی ای مرغ بنال ای مرغ آمد گه نالیدن گل می سپرد ما را دیگر به فراموشی آه ای دل نا…
گل می رود از بستان بلبل ز چه خاموشی وقت است که دل زین غم بخراشی و بخروشی ای مرغ بنال ای مرغ آمد گه نالیدن گل می سپرد ما را دیگر به فراموشی آه ای دل ناخرسند در حسرت یک لبخند خون جگرم تا چند می نوشی و می نوشی می سوزم و می خندم ، خشنودم و خرسندم تا سوختم چون شمع می خواهی و می کوشی تو آبی و من آتش وصل تو نمی خواهم این سوختنم خوش تر از سردی و خاموشی
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج