دنیای شیرین تلخی زجرآوری هم داشت
این زندگانی ارمغان دیگری هم داشت
در ظاهرش هر چند لبخندی به ما میزد
در باطن اما مژده ی چشم تری هم داشت
سخت است لب تشنه بدون آب سر کردن
از تو جدا ماندن غم ناباوری هم داشت
از من بریدی ; خاطراتت را نگیری کاش
آن روزهامان لحظه های محشری هم داشت
گلبرگ احوالاتمان پژمرده شد امّا
سال گذشته رنگ و بوی بهتری هم داشت
از بس نشستم پای تو , پرواز یادم رفت
وابسته ی تو قبل ها بال و پری هم داشت
می خواندمت ; پایان تو نزدیک تر می شد
این داستان عشق فصل آخری هم داشت
2
گوش تا گوش کوچه را حفظم
چهره تا چهره ی اهالی را
تا به کی باز هم ورق بزنم
این خیابان از تو خالی را؟!
لطفا این آب را سراب نکن
ته این قصه را خراب نکن
از من اینقدر اجتناب نکن
دور کن فکر لاابالی را
با همه رنج های بسیارم
باز هم میل عاشقی دارم
میکنم از دوباره میکارم
بی تو گلهای روی قالی را
کاش دستی به این قفس بکشی
با من این درد را نفس بکشی
دست از رفتن عبث بکشی
نو کنی روزهای عالی را
دل من هست و راز پنهانش
طعم تو مانده زیر دندانش
بیش از اینها فقط نرنجانش
شاعر خوب این حوالی را
میناامیدی