آرام بگیر طفل من ، آرام وین شادی ی کودکانه را بس کن بنگر که ز درد ، پیکرم فرسود بیدردی بیکرانه را بس کن آرام بگیر ،طفل من ،آرام آِفته و …
آرام بگیر طفل من ، آرام وین شادی ی کودکانه را بس کن بنگر که ز درد ، پیکرم فرسود بیدردی بیکرانه را بس کن آرام بگیر ،طفل من ،آرام آِفته و بی قرار و دلتنگم دیوانه و گیج و مات و سرگردان در ماتم دوستان یکرنگم امروز دمی کنار من بنشین بر سینه ی من بنه سر خود را بازوی ظریف و خرد رابگشای در بر بفشار مادر خود را اشکش بزدا به نرمی انگشت با دست ظریف خویش بنوازش با دیده ی کنجکاو خود ، بنگر بر دیده ی او ، که دانی از رازش ای کودک نازنین ، چنین روزی اوراق کتاب عشق را کندند اوراق کتاب عشق را آن روز در آتش خشم وکینه افکندند ای کودک نازنین ، چنین روزی بس غنچه ی عشق و آرزو ، پژمرد بس غنچه ی عشق و آرزو را باد با خود به مزار ناشناسی برد امروز هزار حیف ! حتی باد یک لحظه شمیمشان نمی آرد ای کودک نازنین ، نمی دانی کاین درد به جان من ،چه سنگین است می میرم و ناله بر نمی آرم لب دوخته ام چه چاره جز این است ؟ این کینه که خوانده یی ز چشمانم بر گیر و به قلب خویش بسپارش از بود و نبود دهر این میراث از من به تو می رسد …. نگهدارش
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج