در آرزوی خاتم لعلش ، سحرگاهان بست، شیرین عهدی نهانی
که تا جان در بدن دارد، نشیند بر سایه قد سروش به کنج تنهایی
که تا جان در بدن دارد، نشیند بر سایه قد سروش به کنج تنهایی
صفای شب وصل جانانش، زهواخواهان کویش پرس
که فروغ نرگس مستان، زخورشید جمالش ندارد پایانی
زحسرت خلوت خاطرش، بسوخت چو شمع و هزار قطره ببارید
نشاند جان بر آستان در امیدش تا مگر کند بر جلوهء بت او نظری
شاعر مهین دل آرا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو