فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 اردیبهشت 1403

مهدی عباسی

تصویر تست
تصویر تست

مهدی عباسی

مهدی عباسی ساکن شهرستان سلطانیه ی زنجان متولد ۱۳۶۷ و ۱۹ سالگی و در قالب غزل قطعه مثنوی با موضوعات عاشقانه و انتقاد اجتمائی شروع به فعالیت نمودم  دفتر شعر جنگ با قلم در حال ویرایش جهت چاپ می باشد

1
حسین منزوی ان مرد عاشق
که جمع عاشقان در پیش او فرد

به هر روزش غزل گفت و غزل ساخت
ولی زنجان و زنجانی چه ها کرد

شب جمعه پی قبرش دویدم
ندیدم ادمی امد به من درد

مگر گفتار او نقصی به خود داشت
چرا کردند چراغ سبز او زرد

خدا شاهد نبود این رسم یاری
بدان ای منزوی ما را تو هم درد

چراغ وی اگر چه گشته خاموش
هزاران کس برد الگو از ان مرد

به گرمی دست او باید فشاریم
نچسبد انچه گرمش را کنی سرد

تو عباسی مزن سنگی به سینه
در این اوضاع تو هم خواهی شوی رد

2
خواستم شکوه کنم در یک شبی بر خالقم
تا به او گویم چرا قسمت به ما غمخانه شد

تو که بخشیدی به هر کس این همه جاه جلال
پس چرا اقبال ما هر روز و هر شب ناله شد

ما که در فرمان حق بودیم و هستیم تا ابد
زندگی فارغ ز فرمان گشته ها شاهانه شد

چونکه بازار امدن بهر خریدی از نیاز
کل دکان مال انها روزی ما چانه شد

کل دنیا را سفر کردند بازم شاکیند
کل دنیا بهر ما یک گوشه از این خانه شد

بر همه مخلوق خالق تویی اما چرا
مرغ شد قسمت بر انها قسمت ما دانه شد

پس چرا روزی به روز امد به ان مردان ولی
روزی ما مختصر ان هم به ما یارانه شد

بر همه ناکس کسی گشتیم از وجدان خود
چونکه بی کس گشته ایم دنیا به ما بیگانه شد

گفت دل٬ بر من مرو اینگونه می نالی چرا
ابتدا این ره بود اباد لیکن عاقبت ویرانه شد

بی خبر ماندی تو از لطف خدای مهربان
کودک یک روزه از لطف خدا صد ساله شد

چون یکی دانه زمین افکنده ای در ابتدا
انتها یک‌ دانه بین از قدرتش صد دانه شد

چونکه دل اینگونه اگاهم نمود از سر او
من شدم اگاه و غم در بین ما بیگانه شد

3
دلبرم دل میبرد اما به نام دیگران
شوری و تلخی به ما نعمت به کام دیگران

من نمی دانم چرا وحشی گری با ما کند
لقمه اش از ما ولی گشته چه رام دیگران

سفره ی ما بی گمان رنگی ندارد ای دریغ
چونکه او گردد اسیر٬ هر آن به دام دیگران

ما غلامیم و کنیم از او اطاعت پس چرا
از غلامی رد کند گردد غلام دیگران

هرچه ما زندانیش کردیم پس سودی نداشت
یک شبی با ما بود صد شب به بام دیگران

ما که رهبر کرد و هر دم ستایش میکنیم
او ولی کافر به ما اما امام دیگران

ما یقینا تاج سر کرد به گردن میبریم
او ولی خود خواسته افتد به گام دیگران

او که جزء دستور با ما صحبتی دیگر نداشت
صحبتش باشد ولی هر دم سلام دیگران

4
((  توهم  ))

به ما شامل نشد لطفت ولیکن
عجب لطفی به مردم داری ای دوست

چنان رقصی کنی در مجلس عیش
گمانم زیر پا سم داری ای دوست

سر سفره به گندم میکنی ناز
غذایی به ز گندم داری ای دوست

تو را باکی ز بیگانه نباشد
سپاه از لشگر رم داری ای دوست

تر و خشکت کنند هر روز و هر شب
هزاران دایه و ام داری ای دوست

قوی شد خان هفتم بهر رستم
تو اول خان هفتم داری ای دوست

تو را صورت به و سیرت خطا شد
چرا که نیش کژدم داری ای دوست

تو را شاهد به این احوال گیرم
مثال روبه از دم داری ای دوست

تو میدانی چرا اینگونه داری
یقین دارم توهم داری ای دوست

(جنگ با قلم- مهدی عباسی)

5

ادمی زندگیش هر چه که غمگین باشد
تهی از مال جهان عاجز و مسکین باشد

تا صدای سخن عشق به گوشش برسد
خوشی و عشرت بسیار به بالین باشد

چونکه مجنون به جنون کرد سپر روزش را
ان که بر ویس اسیر امده رامین باشد

یا که کوهی به شجاعت بشکافد فرهاد
تا که از دلبر او صحبت تحسین باشد

تا که عاشق پی عشقی شد اسیر و بیمار
در ره عشق عجب صادق و بی وین باشد

او اسیراست به شیرین مه این چرخ وفلک
بله شیرین که بِه از لیلی و شیرین باشد

دارد او مهر و وفائی که ندارد همتا
نه مثالیست در ایران و نه در چین باشد

یارب از چشم رقیبان به سلامت برسان
این دعا کردم واز هر طرف امین باشد

چونکه (عباسی) از این عشق ندیدش سودی
عبرتی زنده به آن عاشق خوش بین باشد

قصه ی    عشق  نه   اینچون   آسان
تلخی عشق شکسته خورده چه سنگین باشد

6
((جام ترک خوردایم ))

هرچه بگندد نمکش میزنند
ما که نگندیده نمک خوردایم

چونکه بدی امد و درمان نشد
از بد این چرخه الک خوردایم

خصم مخالف چنان ازرده نیست
دم به دم از دوست کتک خوردایم

از چه به جالیز مترسک زدی ؟
پیش از ان ، از تو کلک خوردایم

از چه طلب کار شدیم از فلک
ما که فقط چرخ و فلک خوردایم

حال به جنگ ادبا رفته ایم
از ادبا پیش محک خوردایم

دست مرا پس زدی اخر چه شد
ما که از ان دست نمک خوردایم

دست به سنگ آمدای تا که چه ؟
ما از ازل جام ترک خوردایم

7
اجرت جنگ و جدال

تو  رفتی  و  ندیدی  که  من
از بد این حادثه حالم چه شد

با  تو  به  پرواز  در امد  دلم
دل به فنا، گوی که بالم چه شد

چونکه مرا مژده ز حافظ رسید
پس تو بگو قصه ی فالم چه شد

من   به   گرفتاری   خال   لبت
لب که به اغیار ، خالم چه شد

“عشق” نهالیست که  در  باغ تو
کاشتمش  تا  که خیالم  چه  شد

تا   که   کنم  خرم  و   آباد   باغ
در پی آن هفته و سالم  چه  شد

باغ   رساندی  تو   به   بیگانه ها
خانه ات   اباد   نهالم   چه   شد

من به جمال گرچه نباشم  حریف
لیک  ندانم   که  کمالم   چه  شد

صحبت  “عباسی”   از این رو بود
اجرت آن  جنگ و  جدالم  چه شد

(دفتر جنگ با قلم —مهدی عباسی)