فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1403

قسم

علی سپهرار

به جان جانی تو میخورم دلا قسمی

که شرجِ چشم مرا در نمانَد اشک و نمی

چرا که اشک من و آن الف که شکّ آرد

ز قول قامتم امضا کند چنان قلمی

که قول عشق و وفا رد شد از دلم امروز

به سنگ و وزن ترازو نوشته ام رقمی

نه من کمم نه زیادم ترا چو خود دارم

نماد غنچه یکی ؛ از وفا نه بیش و کمی

خدای من نکند گر ز درد دل سخنیست

خورد به مغز سرم هر تبیّ و هر اَلَمی

ستمکشی کنم ار حرفی از مبادا بود

بلاکِشَت شوم از هر ملالت و ستمی

بقای من به تو باقی فنا شوم با تو

کنار من تو اگر می نماند از عدمی

اگر سفر به رهی مستقیم و همرهی است

اگر یسار و یمین ؛ هر قدم گلا به خمی

ز احترامت اگر یک سخن توان گفتن

پس از حریم خدا ؛ آن تویی که محترمی

سفر دراز و سخن پر نشانمت باری

به زورقی ز دل و شطّ قلب خود بلمی

به ره بگویمت ار حرفِ غیری از دلم است

که قصه باقی ودریا به جزرِ لاجِرَمی

علی سپهرار
اثیر

بخش قصیده | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران