فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

فاطمه مهرابی(فاطیما)

تصویر تست
تصویر تست

فاطمه مهرابی(فاطیما)

فاطیما مهرابی:
فاطمه مهرابی با نام ادبی “فاطیما”

تحصیلات:فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی

 از سال 1387 بطور جدی تر به شعر پرداخته و در انجمن های شعر شهرستان ابهر حضور مستمر داشته است.

در سال 1390 اولین مجموعه ی غزل خود با نام ” یکشنبه های در مه ” در انتشارات نیکان کتاب زنجان، به چاپ رساند

همچنین برگزاری کلاس های شعر در سطح مقدماتی و پیشرفته برای علاقمندان به شعر و ادبیات، در فرهنگسرای نور ابهر زیر نظر ادراه فرهنگ و ارشاد اسلامی،

هم اکنون نیز رساله ی ارشد خود را زیر چاپ دارد با عنوان “فرمالیسم در شعر حسین منزوی ” که در حال ویرایش اثر می باشد.

1
با قطاری از فشنگ داغ راه افتاده بود
آن شبی که ابر تیره روی ماه افتاده بود

روی دوش مرده اش رد گوزنی زنده بود
بازِ چشمان گوزن از پرتگاه افتاده بود

گوش جنگل! زوزهای اره را جدی بگیر
چون درختان زیادی اشتباه افتاده بود

گرگ با زخم عمیقش توی جنگل محو شد
از بلندی ِصدا، کوهی به چاه افتاده بود
 
آبشار پر هیاهو با دهان باز مرد
در زمستان نفس گیری که راه افتاده بود

برف می بارید از چشمان سرخ آسمان  
مثل اینکه دست دیوانه سلاح افتاده بود

شانه های شهر میلرزید ومی بارید برف
چون که آتش توی دریای نگاه افتاده بود

#فاطیما_مهرابی

2
رنده می کرد خاطراتش را و به آن فلفل و نمک زده بود
زن به املت به میز صبحانه تخم جن را بدون شک زده بود

قاشق از دست مرد می افتاد زن به چشم اجاق زل میزد
بوی عطری زنانه می پیچید نان داغ تنش کپک زده بود

مردمک های داغ قهوی ای اش ازلب قهوه جوش سر می رفت
بازهم استکان لب پر او توی دستش ترک ترک زده بود

در لباس شب سیاه آن زن قرص ماه شب چهاردهی
که جواهرفروش ،الماس،تن او را شبی محک زده بود

مرد از پشت میز سر میخورد که زنش دوست داشته است که او
به شبی عاشقانه فکر کند که دلش سال هاست لک زده بود

***
وای این بار هم پیازم سوخت آنقدر غرق در غزل بودم
باز هم شعر تازه و داغی روی زخم دلم نمک زده بود

#فاطیما_مهرابی

3
پتوی سرد جهان ردی از پلنگ نداشت
و آسمان دلش ماه نقره رنگ نداشت

عروس یک شبه ای که هزار و یک شب را
ورق ورق زد و یک شب، شبی قشنگ نداشت

و ابر جان میکند آسمان عرق می ریخت
شبیه گورکنی خسته که کلنگ نداشت

جهان سیاهی خود را به ماه می بخشید
و ماه پنجره شد گرچه اب و رنگ نداشت

بدون قفل بدون کلید بود جهان
شبیه خانه ی متروکه ای که زنگ نداشت

به شهر بازی متروکه ای شبیه تر است
که قار قار کلاغان براش ننگ نداشت

#فاطیما_مهرابی

4
از عشق گفتی و برایت منبر آوردند
نی را برای بردن چندین سر آوردند

بالای منبر رفته بودی چه بخوانی که؟
زیر سم اسبان تنت را پر پر آوردند

بالای منبر خواهرت را خوب میدیدی
هر چند او را در پی ات بی معجر آوردند

با شمر و خولی همسفر بودی برادر جان
خواهر بمیرد که تو را بی اکبر آوردند

در کوچه های کوفه گشتی آشنایت بود
آن سنگ هایی که به سویت پر در آوردند

آری غریب آشنا بودی و در کوفه
مهمان نوازان سفره ای از خنجر آوردند

#فاطیما_مهرابی

5
به گیسوان  پر از پیچ؛ مار می آید
به بافه های بلندت قطار می آید

شبیه دلبری از بلخ و بامیان هستی
که بیدلانه به آغوش یار می آید

برای اینکه تو خود کوه مهره ی ماری
به مارهای سرت مهره دار می آید

کشید مغز قطار از ذغال چشمت سوت
به چشمهای سیاه تو غار می آید

به زایران قطار بلند گیسویت
مسافران شب انتظار می آید

ستاره ها شکر و ماه کاسه ی شیر است
به آسمان تنت سفره دار می آید

درخت ها همه از دیدنت تبر شده اند
که قطعه قطعه شدن هم بکار می آید

منم که بردنم از باختن شروع شده
چنین معامله ای به قمار می آید

#فاطیما_مهرابی