فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 اردیبهشت 1403

فاطمه راکعی

 

1

دلشکسته
باز وقت دعا دل تو شکست
ساده، بی ادعا دل تو شکست
بی ریا، عاشقانه، بنده شدی
در حضور خدا، دل تو شکست
شست اشکت غبار کینه از او
مثل آینه ها دل تو شکست
پاک و بیرنگ بود مثل حباب
شد تهی از هوا دل تو شکست
هیچ کس جز خدا نشد آگاه
آنقدر بی صدا دل تو شکست
خوش به حال دل شکسته تو
باز وقت دعا دل تو شکست!2

2

لحظه های دوست داشتنی

از کنارم گذشت آهسته

می شناسم صدای پایش را

می رود باز گم کند خود را

بلکه پیدا کند خدایش را

دوست دارم دلش که می گیرد

گریه کردن به هایهایش را

لحظه هایی که گرم می شوید

اشکهایش، گناههایش را…

 

3

به مناسبت ولادت حضرت علی (ع) – روز پدر
سرودن تو همان آرزوي کال من است
اگرچه دغدغۀ روز و ماه و سال من است

تمام آنچه که مي­دانم از تو يک نام است
«علي» و حلّ معّماي تو محال من است

منم و فرصت عمري چو يک غزل کوتاه
سرودن تو بلندا نه در مجال من است

زبان زمدح تو عاجز، قلم به وصف تو گنگ
بر اين گواهي من، شعرهاي لال من است

تو شطّ درد و من آن چاه سرد و خاموشم
که درک حجم غمت، بغض دير سال من است

اگرچه هيچ ندارم که در خورت باشد
ولي چه غم، که تمام غم تو مال من است

4

“زینب مجسّم”
برای مادرم

آن خطوط شکسته را خواندم

نامة عاشقانة غم بود

راز یک عمر سوختن در خود

خفته در آن خطوط درهم بود

آنکه پهنای پاک دامانش

پایگاه عروج آدم بود،

درطنین زلال زمزمه­هاش

جوشش مهربان زمزم بود،

دامن آسمانی­اش هرشب

پرستاره ز اشک نم نم بود

آه، تاوان مهربانی را

پشتش از بار غصّه­ها خم بود

و آن دل مهربان دریاییش

مرکز ثقل رنج عالم بود

بردبار و بزرگوار و صبور

مادرم، زینب مجسّم بود

گرچه خواندم، ولی به پیشانیش

چند خطّی هنوز مبهم بود…

5

“معنای عشق “
برای زنان ، که تفسیر معنای عشقند…

من باده پیمای عشقم

سرمست صهبای عشقم

از من سبوی محبّت

بستان که سقّای عشقم

می بخشمت زندگانی

آری ، مسیحای عشقم

بنگر که با جرم خوبی

چون بر چلیپای عشقم

می جوشد از من ترانه

آری ، نکیسای عشقم

می پرورد دامنم گل

طبع شکوفای عشقم

دانند گوهر شناسان

غوّاص دریای عشقم

بر دفتر روزگاران

مکتوب خوانای عشقم

در چشم پر راز مریم

رمز معمّای عشقم

همسعی نستوه هاجر

آن پای پویای عشقم

دست کریم خدیجه

در کار احیای عشقم

من خشم زیبای زهرا

یعنی که غوغای عشقم

در صبر بشکوه زینت

فریاد غرّای عشقم

من خون گرم سمیّه

تضمین فردای عشقم

معراج پایگاهم

یعنی مصّلای عشقم

سر چشمه عشقم ، امّا

لب تشنه ، جویای عشقم

یک جرعه ام مهربانی !

دست تمنّای عشقم

مشکن مرا بی بهانه

ای مست ، مینای عشقم

در مسلخ مهربانی

زخمیترین نای عشقم

تعبیر آیات دردم

تفسیر معنای عشقم …

 

6

آفتاب عشق
به مناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا (س)، تقدیم به ساحت مقدس زهرا

اى بى نشانه‏ اى كه خدا را نشانه‏ اى
هر سو نشان توست، ولى بى نشانه ‏اى 
اى روح پر فتوح كمال و بلوغ و رشد 
چون خون عشق در رگ هستى روانه‏ اى 
با ياد روى خوب تو مى‏ خندد آفتاب 
بر خاك خسته رويش گل را بهانه ‏اى 
اى ناتمام قصه شيرين زندگى 
تفسير سرخ زندگى جاودانه‏ اى 
تصوير شاعرانه در خود گريستن 
راز بلند سوختن عارفانه‏ اى 
هيهات، خاك پاى تو و بوسه ‏هاى ما؟! 
تو آفتاب عشق بلند، آستانه‏ اى 
در باور زمانه نگنجد خيال تو 
آرى، حقيقتى بحقيقت فسانه‏ اى 
«زهرا»ى پاك، اى غم زيباى دلنشين 
تو خواندنى‏ ترين غزل عاشقانه ‏اى

7

آن روز
آن روز ، آن روزی که شب می کرد بیداد/ خشکیده بر لب های هستی بود فریاد 
آن روز ، آن روزی که ظلمت بود ساری/ خورشید در بیدادگاه شب حصاری
آن روز ، آن روزی که عشق از خشم می سوخت/ چشم از حصار شب به راه صبح می دوخت
در من کسی می خواند آیت های عصیان/ با من کسی می گفت از میلاد طوفان 
با خویش می خواندم سراپا شوق پرواز/ ناباورانه این سرود ، این شعر ، این راز
که ایکاش من تصویری از پرواز بودم / بی انتها، بی مرز، بی آغاز بودم
ایکاش آوازم رها با باد می رفت/ فریاد من تا شهر عدل و داد می رفت 
می خواندم و رگهای من هشیار می شد/ پرواز در آواز من تکرار می شد 
آن روز تا آن سوی باور پر کشیدم/ در عمق شب خورشید را در بر کشیدم
ره در افق هایی به رنگ عشق بردم/ بر نور در آن سوی ظلمت سرسپردم
با اختران در بزم خورشیدم نشاندند/ در گوش من افسانه های نور خواندند
سر دادم از نای جنون ، فریاد مستی/ پیچید در فریاد من ، فریاد هستی 
اینک من و آینده ای با رنگ فریاد/ فریاد من تفسیر خون عاشقان باد…

 

8

آفتاب حضور
به شهر شب زدگان ، همچو آرزویی دور / امام آینه ها آمد از کرانه ی نور
رسید عاصی و عاشق ، پر از عطوفت و خشم / چو روح صاعقه از اوج قله های غرور
ستاره ها همه فریاد نور سر دادند / غریو شوق بر آمد ز چشمه های بلور 
خوشا به آینه هایی که صادقانه شکست / غرور کاذبشان زانهمه تجلی نور 
به چشمخانه ی او ازدحام آینه هاست / چو خیل ذره که دارد در آفتاب حضور
بگو چه کرد قیامت به برکه های خموش / بگو چه گفت نگاهت به صخره های صبور
کز آن به ولوله برخاست موجهای قیام / وز این به غلغله جوشید چشمه های شعور
تو آرزوی محالی که ممکن آمده است / مگر تو “روح خدا”یی که کرده است ظهور !

 

9

تقدیم به روان پاک شهید رجایی

ای یار که عمری به شعف سوخته بودی

در آتش عشقی که خود افروخته بودی

پروانه عاشق، سفر سوختنت را

از عشق و جنون زاده ره اندوخته بودی

ای جان به خدا سوخت برایت دل آتش

از بس که تو دلسوخته، دلسوخته بودی

در مکتب عشق که چنین پر شرر و شور

شعر و غزل سوختن آموخته بودی

پایان سفر دیدمت آن دم که در آتش

برگلشنی از نور نظر دوخته بودی

آغاز ندانم سفر سوختنت را

انگار که از روز ازل سوخته بودی!

10

دهید مژده به یاران که یار مى آید
قرار گیتى چشم انتظار مى آید
کلید صبح به دست و سرود عشق به لب
ز انتهاى شب آن شهسوار مى آید