فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 11 اردیبهشت 1403

علی ولیی(صابر زنجانی)

علی باقری
علی باقری

 علی ولیی(صابر زنجانی)

 علی ولیی متولد وساکن شهرزنجان  دروس مقدماتی دبیرستان رادرهمین شهر به پایان بردم وارد دانشگاه شدم ودر رشته علوم وفرهنگ اسلامی موفق به اخذ لیسانس گردیده به آموزش پرورش در رشته دبیری وتدریس روی آوردم ناگفته نماند از همان دوران نوجوانی به مطالعهآثار شعرای سبک قدیم ونوپرداز علاقمند بودم بویژه حافظ دلم را صیقل وجلا می داد باغزل هایش دریچه دنیای نوینی را برایم گشود در بوستان  سعدی گشت گذار می کردم که ناگهان احساس جدیدی در من متولد گردید به کلام مخیل موزون «وادی شعر»کشیده شدم ،به سرودن اشعاردر
قالب های غزل دوبیتی رباعی مثنوی پرداختم اما از آنجایی  هر هنریبدون استاد وکلا س عقیم خواهد ماند از سال ۹۳ درمحافل وانجمن های ادبی «انجمن صراط وفریاد شرکت کرده وازمحضر اساتیدی چون جناب پاکزادوولایی عزیز بهره مند وافق های جدیدی در برابر چشمانم گشوده شدشعر به قول پرفسور براهنی تعریف خاصی نداردو یک واقعه ی ناگهانی است که از سکوت بیرون آمده وبه سکوت برمی گر دد،حضرت مولانافرمود:بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا ودیگر دم نهان است،شعر کلام مخیل موزون مقفی که در دل جان واحساس آدمی شکل می گیرد وخلق می شود،وبالاخره «شعر» انسان جامعه وزندگی را از بودن به شدن متعالی رشدفرا می خواند دکتر کدکنی شعر را گره خوردگی عاطفه و تخیل دانسته که درزبان آهنگین پدیدار شده ،من معتقدم شعر تجلیگاه عاطفه تخیل موسیقی و اندیشه است وسکویی ست که مارا به بیکرانه ها پرواز می دهد

1
جز بادها ی هرزه به ایوان قدم نزد
با بغض های سینه ی گلدان قدم نزد

چندین بهار در پی هم خنده رو شکفت
امّا کنار باغ پریشان  قدم  نزد

او رفت و ماند خاطره شعله بر اجاق
یک جرعه قهوه داخل فنجان قدم نزد

در لابلای  «غصّه» ترک خورد ظرف ها
دیگر به سفره نان و نمکدان قدم نزد

پائیز نقش بسته چو بختک به هر اتاق
بر روی فرش ها  «گل خندان» قدم نزد

دل تنگ گشته پنجره، مهتابی حیاط
وقتی به بام مرغ غزل خوان قدم نزد

مردابی از سکوت شود در نگاه من
دریا که با شراره ی توفان قدم نزد

گوش کویر پر شده از قصّه سراب
در عمر با ترانه ی باران قدم نزد

هی پیچ و تاب می خورد از خشم در عذاب
بادی که در مزارع ریحان قدم نزد

انباشته به روی گُسل خشت آرزو
قلبی که با تلنگر وجدان قدم نزد

2
آینه قد می کشد از گام های روشنت
می شکوفد آفتاب از شاخسار گلشنت

می تراود عطر یاس از ماهتاب روی تو
جلوه گر باغ ستاره از خم گیسوی تو

در بهارستان دل شمع زحل را کاشتند
پلک را برهم زدی تاج فلک افراشتند

مهر لو لاک از جبین صبح تو لبخند زد
سوره والشمس را با شانه ات پیوند زد

از لب هر شاخه آواز چکاوک می رسد
از نگاه سروها موج تبارک می رسد

قافیه پرداز شعر عشق میلاد تو است
پولک فواره ها مسرور از یاد تو است

بر نسیم  رد پایت  چشم  باران   بوسه زد
بند آن قنداقه را «احمد» به مژگان بوسه زد

ای غروب سرخ بر دامان دریای عطش
علقمه جاریست امّا بر لب آوای عطش

در گلوی پنجره صد بغض می نالد هنوز
مرثیه خوان ست بارانی که می بارد هنوز

آسمان  دل تنگ از  یاد  کبوتر  می شود
سینه شرحه شرحه زخم از یاد اکبر می شود

ای تو الگوی بهار  عمر، شور زندگی
سجده ات  گل داد در محراب سبز بندگی

از لبان آسمان نوشیده ای شیر ادب
نسترن با لاله سنبل با بنفشه در طرب

کام را شیرین تر از شهد عسل اردیبهشت
دسته دسته غنچه ریزد در غزل اردیبهشت

تا به کی ماند جوانی این «شراب»خنده رو
مستی و غفلت به  «باغ زندگانی» خود بگو؟!

3

گلبن عشق زار وافسرده
باز آیینه ها همه دل تنگ
بغل سرد خاک، گهواره
قلب ها بود تکه ای از سنگ

کوچه ها بغض کرده از وحشت
جاده ها در سکوت وتنهائی
روزوشب را به هم گره می زد
غصه ودرد و ناشکیبائی

شاخه ها را نبود آوازی
آسمان خالی از پرستوها
نشکفته به باغ جز اندوه
حسرت عطرو بوی شب بوها

شهر می سوخت از تب کینه
لب شمشیر عاشق خون بود
از همه دلشکسته ترمحزون
شاخه ی خشک برگ”زیتون بود

دست بوس”هبل لبان”جهل
چشم محراب روشن از”تندیس
شرک می خواند برمناره ی کفر
صدر کعبه نشسته بود”ابلیس

ناگهان بغض آسمان وا شد
بر تن شب ستاره ها گل داد
جبل النور شد چراغانی
با”موذن”مناره ها گل داد

در دل”بیم امید بذر افشان
خط به خط زندگی قرائت شد
سوره در سوره”وحی می تابید
آیه آیه”علق تلاوت شد

عطر گلبرگ های سجاده
کرد”محراب سجده را خوشبو
نغمه پرداز گوش”هفت فلک
وحده لا اله الا هو

علی ولیی صابرزنجانی