فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

علی میرزائی

تصویر تست
تصویر تست

 علی میرزائی

 

علی میرزائی.فرزند عباس.متولد 10/6/1396 در شهرستان بیرجند. اتمام دوره های تحصیلی ابتدایی،دبیرستان و دانش سرای مقدماتی در بیرجند. استخدام به سمت آموز گاری دبستان های بیرجند در اول مهر ماه 1341   انتقال به تهران در اول مهر ماه 1347 به عنوان آموزگار دبستان های تهران ورود به دانشگاه تهران و اخذ لیسانس رشته ی زیت شناسی از این دانشگاه در بهمن 1350 انتقال به بیرجند به سمت دبیری دبیرستان های بیرجنددر  مهر 1351 .انتقال به مشهد به عنوان دبیری دبیرستان های مشهد و رسیدن به افتخار باز نشستگی در مهر ماه 1372 در حال حاضر نایب الزیاره ی شما در مشهد مقدس در حریم و حرم رضوی

1
تو را تابوت خواهد برد تا سر منزل آخر

نبستم دل به “پورشه”، “مازراتی” یا سمند این جا

علی میرزائی”رها”

2
محراب ابروها

به سرو قامتت دل بستم و محراب ابروها

که شد قسمت مرا آخر طناب دار گیسوها

شراب تلخ نا کامی به جامم ریختی اما

شراب و شهد کندوی دهانت سهم پرروها

نمانده جای امنی در جهان از دست نا اهلان

شدند آواره قبل از فصل کوچ خود پرستوها

نبینم تا که تزویر و ریا، نامردمی ها را

به صحرا ها رمیدم در شمار خیل آهو ها

«رها» از عاشق و معشوق، جمله  ما سر کاریم

چه بوده حاصل ما در جهان غیر از هیاهوها

علی میرزائی «رها»

3
هوس سوختن

سخت است که از عشق بگویم سخن امشب

هر چند که دارم هوس سوختن امشب

اشک و غم و درد این دو سه مهمان قدیمی

باز آمده آماده کنند انجمن امشب

شرمنده ی اشک سحر و ناله ی صبحم

تا لب بگشایم ز غم خویشتن امشب

این آتش افتاده به جان آخر کار است

شاید که به فردا نرسد کار من امشب

چون لاله مرا جای نه در باغ و چمن بود

دیگر به دلم نیست هوای چمن امشب

لطفی کن و بگذار به جای تو بسوزم

“ای شمع بده نوبت خود را به من امشب”

ای مرغ سحر درد “رها” را تو نداری

در خلوت ما ناله ی بیجا مزن امشب

علی میرزائی”رها”

4
سیل اشک

به سینه شعله ی آهی که داشتم دارم

زخیل اشک سپاهی که داشتم دارم

هنوز آه سحرگاه و ناله ی  صبحم

زدست چشم سیا هی که داشتم دارم

هزار مِهرِ درخشان گرم به سر باشد

هنوز حسرت ماهی که داشتم دارم

زبی وفایی تو پر کشیده ام بر سر

وگر نه شوق نگاهی که داشتم دارم

نیاز مند تو ام بی نیاز از دنیا

بگو به چشم تو جاهی که داشتم دارم؟

تویی چو گنج به ویرانه ی دل خونم

به کنج فقر پناهی که داشتم دارم

هنوز مانده به کوی تو ام یکی روزن

چو نور سوی تو راهی که داشتم دارم

هنوز چشم (رها)جای تو است یاس سفید

زسیل ِاشک گواهی که داشتم دارم

علی میرزائی(رها)

5
در شاهوار

اگر گذشت جوانی به دل شرار که دارم

هزارداغ ِ نهانی ز روزگار    که  دارم

جوانی ارکه به آیین،ندیده ام  چه غم ای دل

به سینه حسرت روی تو گل عذار که دارم

اگر چه این فلک ِ پیر، پیر کرد و نزارم

هنوزعشق ِتو درسینه یادگار که  دارم

گذشت در دو قفس عمر ما جدا اگر ازهم

برای دیدن تو حق انتظا ر که  دارم

اگر که دست نوازش کسی به سر نکشیدم

به غم گساری خود چشم اشک بار که دارم

به کام مردم بی درد چرخ دون به مدار است

امید بیهُده از چرخ ِکج مدار،که دارم

اگر چه گنج زرم نیست گنج غم به دلم هست

به سینه دفتری از در شاهوار که  دارم

جوانیم که  تفاوت نداشت لیل  و نهارم

کنون که شام ندارم گهی نهار که دارم

نچیده ام ثمر از باغ و از بهار به عمرم

نبود خربزه ما را ولی  خیار  که دارم

درون باغ ِمَلِک،گر رهی نبوده برایم (1)

برون باغ ملک، سایه ی چنار که دارم

اگرهلوی ِخراسان،انار ِ ساوه  ندارم

زرشک ِقاین واین شعرِ آب دار،که دارم

چو یوسفم ندریدند،پیرهن اگر از پشت

هزار چاک ِگریبان ز دست یار که دارم

زبان شکوه به بند ای«رها»چو ما سرکاریم

اگرخطا نکنم حق ِیک مزا ر که دارم

علی میرزائی(رها)