فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 11 اردیبهشت 1403

علی باقری

علی باقری
علی باقری

علی باقری

علی باقری

در سال 1349 در روستای حصار چایپاره پایین از توابع بخش زنجانرود  شهرستان زنجان به دنیا آمدم . تا کلاس دوم راهنمایی   در روستای حصار درس خواندم .چون کلاس سوم راهنمایی در روستا تشکیل نشد برای ادامه تحصیل به شهر زنجان آمدم و دوره راهنمایی  را در مدرسه باهنر زنجان به پایان رساندم . در سال 1365 وارد دانشسرای تربیت معلم ابهر شدم . و در سال 1369 از دانشسرا فارغ التحصیل گردیده و از همان سال به مدت 3 سال در دور افتاده ترین روستا های زنجان در شغل آموزگاری مشغول خدمت شدم  تا اینکه در سال 1372 در کنکور سراسری در رشته ی دبیری ادبیات فارسی  پذیرفته شدم و وارد دانشکده ی ادبیات دانشگاه زنجان شدم . در سال 1375 با مدرک کارشناسی فارغ التحصیل گردیده با سمت دبیری 3 سال در شهرستان ماهنشان و دو سال در بخش زنجانرود انجام وظیفه نمودم . در سال 1389 به شهرستان زنجان انتقالی گرفته و در آموزش و پرورش ناحیه یک زنجان مشغول خدمت شدم . در سال 1385 در دانشگاه آزاد در رشته ی کارشناسی ارشد ادبیات فارسی پذیرفته شده و در سال 1386 با مدرک فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه مذکور فارغ التحصیل گردیده دوباره به خدمت و انجام وظیفه دبیری مشغول شدم و در سال 1395 بازنشسته شدم . و هم اکنون دوران بازنشستگی را سپری می کنم .

1

من در غم هجر تو پریشان ترم از پیش
عاشق نشدم بر تو  پشیمان ترم از پیش
با دیدن تو پرده ی انکار فرو ریخت
با عشق جمال تو مسلمان ترم از پیش
این سینه به عشق تو پر از مهرو وفا شد
چون ذره به درگاه تو رقصان ترم از پیش
 تا حسن جمال تو چنین جلوه گری  کرد
از هر چه بغیر از تو  گریزان ترم  ازپیش
نم بودم و چون قطره شدم جوی به پا خاست
چون رود شدم  سیلم و طوفان ترم از پیش
هجران تو هر شوق و شعف بود ز سر برد
یعقوبم و از هجر تو گریان ترم از پیش  
این درد و غم عشق هلاکم کند آخر
چون شمع به هر لحظه به پایان ترم ازپیش
کاتب کند آن دلبر اگر جان طلب از ما
بر یار بده مژده به فرمان ترم از پیش
غزلی دیگر از علی باقری (کاتب زنجانی )

2
کودک و خدا
روز میلاد تو شد        
برو ای كودك انسان به زمین گیر مقام!  
از خدا بود پیام  
تا كه پیغام خدا را بشنید پشت كودك لرزید    
رنگش از چهره پرید
 كودك از خالق یكتا پرسید
این حقیقت بود آیا ؟
این سفر دور و دراز است و من بی كس و بیچاره غریب  
من كه در باغ جنان بی غل و بی غش بودم
من كجا مرد بلاكش بودم ؟  
یا رب این راه دراز است و منِ بی كس و بیچاره غریب   
بهترین یار و حبیب!
كودك از درد بنالید و دگر هیچ نگفت
باز پیغام خدا بود رسید برو ای كودك انسان به زمین گیر مقام !  
برو آسوده سفر كن كه خدا رحمان است .
یك فرشته به تو خواهد بخشید ،
همدمت خواهد بود
تا تو آسوده نگردی او نخواهد آسود
هر زمان پشت سرت خواهد بود
یاورت خواهد بود
از لبش خواهی چید گل لبخند و امید
با كمال احساس عشق را خواهی دید
بازکودک پرسید
من كه در جنت و فردوس برین  
همه دم مونسم آواز تو بود   
از كجا می فهمم سخن اهل زمین؟  
هم زبانِ من بیچاره در آنجا چه كسی خواهد بود؟
لحظه ای چند گذشت
باز پیغام خدا بود رسید
برو ای كودك انسان كه خدا رحمان است
آن فرشته هنرش بسیار است
سمبل ایثار است
او زبان انسان به تو خواهد آموخت
در دبیرستانش واژه می آموزی
نرم و آسان چو حریر
دانش و علم وادب بر تو خواهد بخشید
كرمش بسیار است
مخزن ایثار است
با تمام سختی او نخواهد رنجید
باز كودك پرسید
مردم اهل زمین قاتل و خونریزند
خون ناحق ریزند
داستان هابیل همه جا مشهور است
زندگی در آنجا بس فلاكت بار است  
قصد من گر بكند قابیلی
خون من خواهد ریخت
این تن زارو نحیف بی پناه است آنجا
قتل گاه است آنجا
كودك این جمله بیاورد و دگر هیچ نگفت
باز پیغام خدا بود رسید
برو ای كودك انسان كه خدا رحمان است
دامن پر مهرش بهترین مأمن توست
خطری قصد تو گر بنماید
جان سپر خواهد كرد
ایمنی از همه كس
حافظت خواهد بود
تا به تن هست نفس
او مگر كشته شود تا تو آزرده شوی
باز كودك پرسید  
این فرشته همه اش مظهر توست
جلوه ی دیگر توست
چه بنامم او را ؟
چون بخوانم او را
باز پیغام خدا بود رسید
این مهم نیست چه نامی او را
مادر اما چو بنامی لطف دیگر دارد
            
         

3
حدیث عشق تو والله بداده بر بادم( غزل شماره 13 )

  حدیث عشق تو والله بداده بر بادم

  چگونه می روی ای سرو قامت از یادم

  گهی هوای تو لیلی کند مرا مجنون

  گهی ز عشق تو شیرین مثال فرهادم

  مرا امید وصل تو دل زنده می دارد

  و گرنه سیل غمت كنده بود بنیادم

  در آن زمان كه به راهم درآمدی گفتم

  خوشا به حال من و خوش به حال صیادم

  کنون که غرقه ی دریای آتش عشقم

  مگر بجز تو کسی می رسد به فریادم

  مرا به عشوه اگر می کشی حلالت باد

  مرا چه جای شکایت که بهر آن زادم

  هزار جان گرامی فدای نام تو باد

  هزار جانم اگر بود برتو می دادم

                                 قصه ی عشق ادامه دار

4
نازت ای دلبر خوش چهره کشیدن دارد
جرعه جرعه لب لعل تو چشیدن دارد
 خبرت هست که در موقع دیدار دلم
واندرین این سینه چسان شوق تپیدن دارد؟
می رسی  ناز و خرامان  ز برم می گذری
می خرم ناز تو این ناز خریدن دارد
بارها قصه ی عشق تو مکرر گفتم
باز می گویم  و این قصه شنیدن دارد
کاش می شد که بچینم گل لبخند ات را
آخر این غنچه ی لبخند تو چیدن دارد
تا شدم محو تماشا دلم از دستتم رفت
دل سپردن به توازخویش بریدن دارد
کاتبا دست  من و دامن آن سرو بلند
آخر ِ  عشق به معشوقه رسیدن دارد
غزلی دیگر از علی باقری (کاتب زنجانی )
قصه ی عشق ادامه دارد ………….

5
چشم انتظار مانده ام ای نازنین نگار (غزل شماره 12 )

چشم انتظار مانده ام ای نازنین نگار

بادا حرام بی توام آرامش و قرار

بعد از تو هیچ خنده نیاید مرا به لب

بعد از تو خوش ندیده مرا چشم روزگار

رفتی سفر غصه و غم شد نصیب من

از رفتنت به سینه دلم گشت داغدار

گفتم بهار چون برسد می رسی ز راه

از هجر تو گلشن ما گشت بی بهار

هر لاله ای دمید به دل داغدار بود

هر نرگسی دمید ندیدم بجز خمار

آتش زده خرمن پروانه را غمت

آخر چه شد مهر تو ای یار نامدار

شادی برفت تا تو برفتی ز پیش ما

گل را خزان ببرد به ما ماند تیغ و خار

باز آ و بازگرد که چشمم به راه توست

باز آ و بازگرد مرا کشت انتظــار

 غزلی دیگر از علی باقری (کاتب زنجانی ) قصه ی عشق ادامه دارد …

6
لب عطشان شهادت
حسین در روز عاشورا
غریب و بی كس و تنها
تنش مجروح شمشیر و
دلش خون از شماتت ها
علی قرآن ناطق را
یكی می داد صد دشنام
یزید آن مرد فاسق را
یكی مدح و ثنا می كرد
زمین کربلا آن روز
دریای مصیبت بود
ستم تا بی نهایت بود
صدای شمر می آمد
شعارش این شماتت بود
حسین از دین شدی خارج
سزای تو همین باشد
یزید امضا نمی كردی
امام مسلمین باشد ؟
یكی زخم زبان می زد
یكی زخم سنان می زد
یكی شلاق و سیلی بر
جمال دختران می زد
یكی آتش به خرگاه
حسین قهرمان می زد
اگر دست علمدارت
حسین از تن جدا كردیم
زخون اكبرت گلگون
زمین نینوا كردیم
گلوی اصغرت را ما
به پیكان آشنا كردیم
به خون غلتید اگر قاسم
به زیر پای مركب ها
قیامت را به چشم خود
اگر دیدی در این صحرا
اگر اصحاب و یارانت
چو گل پرپر شدند اینجا
حسین از دین شدی خارج
سزای تو همین باشد
یزید امضا نمی كردی
امیر المومنین باشد؟
صدای زینبش آمد
حسین جانم به قربانت
حسین زینب فدای آن
تن پاك شهیدانت
حسین در خیمه می سوزد
علی آن نور چشمانت
حسین خون شد دل خواهر
چو بارید اشك طفلانت
زمین كربلا آن روز
دریای مصیبت بود
به یك سو جبهه ی باطل
همه قوم عداوت بود
نه رحمی در دل ایشان
ستم تا بی نهایت بود
ولی با این مصیت ها
حسین در اوج عزت بود
حسین مشتاق دلدار و
لب عطشان شهادت بود .

7
دیشب آن ماه نیامد شب من گشت سیاه (غزل شماره 15 )
 همه شب منتظرش بودم و چشمم در راه

 دیشب آن ماه نیامد شب من گشت سیاه

 گفتم ای ماه دل افروز دل از دستم رفت

 گفت ای یار گرامی دل به دل دارد راه

 گفته بودم که به خوبان نسپارم دل خویش

 بار دیگر ز کفم رفت دلم خواه نخواه

 دل بر آن بود مهیا شودش عیش مدام

 وای بر دل که بیایی به سراغش گه گاه

 خواستم بی تو دمی سر بنهم بر بالین

 دیدم انگیخت به قصدم غم جانکاه سپاه

 در پریشانی دیشب دلم از دست برفت

 بار الاها کمکم کن که دلم شد گمراه

 ناگهان پرده ی گوشم به نوایی بنواخت

 نیست ای عاشق بیچاره محبت که گناه

 رحم بر دیده کن از یار نظر باز مگیر

 وای بردیده اگر بسته شود بر رخ ماه

 غزلی دیگر از علی باقری

8
بیر تعریف لمه ماهنیسی علی باقری دن زنجان شهرینه گؤره
وطــنیم سن،دیارمسان آزنجانیم آزنجانیم

هم جسمیم هم جانیمسان آزنجانیم ، آزنجانیم  

                         ***

باغلارونّان گل لرین چیچک لرین  عطری گلر

یورولموش انسانلارین ،جسمیله روحین تزه لر

او گؤزل  باغــلاروندا باغ جنان یاده گلر

سن گؤزل مکانیمسان، آزنجانیم ،آزنجانیم

هم جسمیم هم جانیمسان ،آزنجانیم ، آزنجانیم

                        ***

داغلارین قئش گلنده قارگلنده آق گئینر

یاز گلر، گل چئچک دن بیر یاشیل دونا بورونر

دورنالار قاتارچئکیب چایلارین اوسته گورونئر

چوخ گؤزل  دیارمسان آزنجانیم ، آزنجانیم

هـم جسمیم هم جانیمسان آزنجانیم ، آزنجانیم

                    ***

قؤرادان هالوا پئشر باغلاروندا یای گلنده

قرمیزی یاناق کئمین آلما لارون یئتشنده

زه میده اوراغلارین قیزیل بوغدانی پیچنده

برکتله دولاسان آزنجانیم ، آزنجانیم

هم جسمیم هم جانیمسان آزنجانیم آزنجانیم

                     ****

پاییزین فصلی ،اوجا داغلاریوا چن دوشنده

سون ایپک تلّی بولود چولریوه ایگلشنده

سارادیب یاپراقینی سرو و صنوبر توکنده

نه قدر گؤرمه لی سن آزنجانیم ، آزنجانیم

سیر ایدیب گزمه لی سن آزنجانیم ،آزنجانیم

9
منه باخما که فلک اودلارا یاندیردی منی
بیر گلون باشنه ایللرجه دولاندیردی منی
منی پروانه ائدیب شمع اودونا یاندیردی
کوچه ی عشقده بیرعمری دایاندیردی منی
بلبل اولدوم اوخدوم وصلمی هجران ائتدی
کاسه ی صبریمی سندیردی تالاندیردی منی
گؤردوم اول خالی گوزل گلشن رخسارینده
بیر گؤزل آی کمی رخساریله قاندیردی منی
یوخودا یاتمشیدیم عالم رویادیدیم
باغرینا باسدی وئریب بوسه اویاندیردی منی
بیل مه دیم گلمه گینی تا که ایاق اوسته دورام
لطف ایدیبدیر بئله لطفی له اوتاندیردی منی
دئدی ای عاشق دل خسته وصاله چاتاسان
کفر زولفه بؤره دی تا که ایناندیردی منی
                                           تورکجه  بیر غزل علی باقری دن

10
هپچ کس منه اول دلبر جانان اولا بیلمز (غزل ترکی شماره 3)

هیچ کس منه اول دلبر جانان اولا بیلمز

عشقینده یانان قلبیمه درمان اولا بیلمز

دنیا دولوسی گولر آچا دشت دمنده

هیچ گول اونا بنزر گل خندان اولابیلمز

اول گونده که باغلاندی کونل زلف کمنده

بیلدیم بو شکارین ایشی آسان اولابیلمز

بئل باغلادیم اول زلفینه ایمانیمی آلدی

بیر کافرین عشقینده مسلمان اولا بیلمز

حوری و ملک دیر نه دی بو دلبر جانان

آخر بو  ملاحتده که انسان اولا بیلمز

گنج عشقی نصیب اولدودل زاریمه بیلدیم

بیرکس منه تای خانه سی ویران اولابیلمز

کاتب دیدیم اول دلبره  قربانین  اولایدیم

گولدی دیدی سن تک منه قربان اولابیلمز

11
سنه  ای  نازلی نگاریم  گئجه قان آغلامشام

آشمشام یاره می مین یول تئزه دن باغلامشام

بؤ گئجه نازلی خیالین قوناق اولموشدو منه

سالمشام بوینونا قول ناز ایلیب اوخشامیشام

یولچولار تا که خبر ورمیشیدی سن گله جن

هــر نه واریم واریدی نذر ایلیب پایلامیشام

ویرمیشم هر نه واریمدی قؤری بیر جاندی قالان

اونو دا  قاشی کمانیم سنه پای ساخلامشام

بؤرویبدور سینه می داغلارا تای درد وغمین

ایتمه سین تا سنون اولسون بو اورک داغلامشام

 بو قدر یولارا باخدیم گؤزومون نوری سؤنوب

سن گلن یولاری هرگؤن سولویوب صافلامیشام

بیر سلام یولاماقا باد صبادن سن اوچون

قاشمشام بیر نفسه قاصده تا هاخلامیشام

دئمیشم گئتمه دایان کاتبن انعامین آپار

گل دریب باد صبا بوینونا گل آسلامیشام

غزلی ترکی از علی باقری (کاتب زنجانی)
قصه ی عشق ادامه دارد….

12

عیدم بود آن روز که مهمان تو باشم

در پای تو افتاده و قربان تو باشم

من در غم هجران تو آرام نگیرم

آشفته تر از زلف پریشان تو باشم

سیراب نگردم ز کف ساقی رضوان

تا تشنه ی آن چاه زنخدان تو باشم

خورشید تویی نور تویی ای مه عالم

بر تاب که من ذره ی رقصان تو باشم

چشمم شود از عطر دلاویز تو روشن

عمری است که در کلبه ی احزان تو باشم

من از لب و دندان اجل هیچ نترسم

تا زنده از آن چهره ی خندان تو باشم

بر نیل غمت نیست مرا راه امیدی

مهجور گر از معجز دستان تو باشم

ایمان مرا بردی عمرم به فنا شد

غارت زده ی غمزه ی چشمان تو باشم

کاتب دگر این دلشده  سامان نپذیرد

بر یار بگو بی سر و سامان تو باشم
غزلی دیگر از علی باقری (کاتب زنجانی )