فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 اردیبهشت 1403

عطف بيان( ترادف)

 

 عنوان آرايه: عطف بيان( ترادف): 

 توصيف آرايه:

مانند« شاه شجاع» در بيت زير:

داور دين،- شاه‌شجاع-، آن كه كرد   روح قُدُس، حلقۀ امرش به گوش

 

كه عطف بيان است براى« داور دين» و از موجبات اطناب.

عطف مترادف بر مترادف: مانند عطف« خطا» بر« سهو» در:

سهو و- خطاى- بنده چو گيرند اعتبار   معنىِ لطف و رحمت پروردگار چيست

 

و عطف« پرده» بر« نقاب» در:

جمال يار ندارد نقاب و- پرده- ولى   غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

 

و عطف« ناتوانى» بر« ضعف» در:

با ضعف و- ناتوانى-، همچون نسيم خوش باش   بيمارى اندر اين ره، خوشتر ز تندرستى

 

و عطف« معدن» بر« كان» در بيت زير:

گر پرتوى ز تيغت بر كان و- معدن- افتد   ياقوت سرخرو را بخشند رنگ كاهى

 

لازم به ياد آورى است كه عطف مترادف بر مترادف براى تأكيد است.

عطف خاص بر عام: كه يكى ديگر از موجبات اطناب است مانند آيۀ شريفۀ« حٰافِظُوا

عَلَى اَلصَّلَوٰاتِ وَ اَلصَّلاٰةِ اَلْوُسْطىٰ»- صلوة وسطى يعنى نماز عصر به واسطۀ آن كه بين دو

نماز روز و دو نماز شب قرار دارد و هر يك از نمازهاى پنج‌گانه كه بين نمازهاى ديگر

واقع شده است- كه صلاة وسطى يعنى نماز وسط، اخص است از صلوات-« فِيهِمٰا فٰاكِهَةٌ وَ

نَخْلٌ وَ رُمّٰانٌ» كه نخل و رمان اخص‌اند از فاكهه. عطف خاص بر عام بيشتر براى آگاهانيدن

شنونده است از ارزش و اهميت خاص.

بكن معامله‌اى- وين دل شكسته بخر-   كه با شكستگى ارزد به صد هزار درست

 

جملۀ« اين دل شكسته بخر» خاص است و« بكن معامله‌اى» عام.

نذر كردم گر از اين غم بدر آيم روزى   تا در ميكده شادان و- غزلخوان- بروم

 

كه« غزلخوان» يعنى معطوف، اخص است از« شادان» يعنى معطوف عليه.

روى جانان‌طلبى، آينه را قابل ساز   ورنه هرگز گل و- نسرين- ندمد ز آهن و روى

 

كه در آن معطوف يعنى نسرين خاص است و معطوف عليه يعنى گل عام- ممكن

است منظور از گل، گل محمدى باشد كه در آن صورت عطف خاص بر خاص خواهد بود.

عطف عام بر خاص: إِنَّ صَلاٰتِي وَ نُسُكِي…– آيه- كه در آن« نسكى» اعم است از

« صلوة». عطف عام بر خاص براى افادۀ تعميم است.

جهان چو خلد برين شد به دور سوسن و گل   ولى چه سود كه در وى نه ممكن است خلود

 

گل- معطوف- اعم است از سوسن- معطوف‌عليه- حافظ مى‌خواهد بگويد: جهان

چو خلد برين شد به دور سوسن و ياسمن و لاله و نسرين و غيره ولى چه سود كه در آن

نمى‌توان جاودانه بود.