فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

طیبه افشاری

طیبه افشاری
طیبه افشاری، متولد 54/11/28 در تهران متولد شدند و ساکن فردیس «استان البرز» می باشند دارای دو فرزند «دختر و پسر» هستند مدرک تحصیلی ایشون دیپلم ادبیات است ولی با توجه به علاقه ای که به شعر و کتاب شاعران معاصر داشتند از کودکی خارج از کتاب های درسی به دنبال خواندن شعر می رفتند از همان دوران علاقه ی خاصی به نوشتن انشاء و خاطره نویسی داشتند در سال 90 حادثه ی نابهنگام مرگ مادر باعث میشه دست به قلم ببرند و شروع به نوشتن کنند ، ابتدا از نثر نویسی و نوشته های کوتاه شروع میکنند ، وقتی به طور اتفاقی شاعر طنز پردار کشورمون «جواد نوری» متن های ایشون رو میخونند براشون پیامی ارسال میکنند که حتما در جلسات شعر استان البرز شرکت کنند چون در ایشون استعداد نوشتن شعر را پیدا میکنند بانو طیبه افشاری از همان سال در انجمن های شعر کرج حضور پیدا میکنند و شروع به نوشتن شعرهای موزون کرده و امروز از ایشون این غزل ها رو میتونیم میخونیم

با خودم گفتم اگر در گور باشم بهتر است
دوستش دارم ، و از او دور باشم بهتر است

هیچ امیدی نیست بر پیوندهای قلب ما
پس برایش وصله ی ناجور باشم بهتر است

بیدها را اینچنین افتاده بودن خوب نیست
گاه گاهی مثل او مغرور باشم بهتر است

بارها قلب مرا می خواست حلاجی کند
پس به دار عشق او منصور باشم بهتر است

خوب می دانم که می میرم شبی در این فراق
پیش چشم دیگران مسرور باشم بهتر است

گفته بود آغوش تو جان می دهد هر مرده را
پس برای مردگان کافور باشم بهتر است

#طیبه_افشاری

در ابتدا قفسی از پرنده ام دادند
دو مشتِ گندم و زهری کشنده ام دادند
به انتظار بهشتی که وعده ام دادند

نشسته ام که چگونه تمام خواهم شد

به خوشه خوشه ی گندم شراب میبینم
بهشتِ گم شده را در کتاب میبینم
و آیه آیه درونم عذاب میبینم

کدام سوره دقیقأ حرام خواهم شد..؟

رسیده بخت یمینی و در یسارم کرد
شکسته حرمت زن را و شرمسارم کرد
به حکم حدِّ شریعت که سنگسارم کرد

کنارِ نسل خودم قتل عام خواهم شد

مرور میکنم اما تمام ادیان را
محرم و رمضان را ، ربیع و شعبان را
نشانه های عمل در دو شرط ایمان را

دوباره کنج قفس بیکلام خواهم شد

#طیبه_افشاری

در من افتاده تنی خسته و زخم آلوده
روح  عریانِ  زنی  در  بدنی  فرسوده

کنج  زندانِ  تنم  گم  شده  در  بیداری
کودکی هست پُر از وحشت و شب ادراری

مرده شویی بِبَرد  لاشه ی تن را بر دوش
و کسی داغ به لب ها زده یعنی خاموش

خواب دیدم  وسط آیِنه  عکسی که منم
دست و پایی که گره خورده به دورِ کفنم

منم و درد ، که آبستن دنیا شده بود
فارغ از مرد عقیم آن زن رسوا شده بود

بارها دست مرا گورِ خودم پس میزد
تهمتی بود که بر روح مقدس میزد

کاش میشد که از این مهلکه ها دور شوم
مثل  یک  راهبه  راهیِ  دل  گور  شوم

کاش میشد که کسی حال مرا میفهمید
از  کف  دست  کسی فال مرا میفهمید

من که با حادثه ی مرگ خودم پیر شدم
مرده شویم ببَرد ، یک شبه تطهیر شدم

#طیبه_افشاری…

تو از تبار منی یا من از تبار تو ام
که در قبیله ی خود هم به انتظار تو ام

تمام طایفه من را پرنده میدانند
به دامشان ننشینم اگر شکار تو ام

چگونه خیمه زدی در دلم خدا داند
که کوچ میکنم از شهر و در دیار تو ام

به سینه سرخی من همقسم پرستو بود
من آن پرنده ی دل خون و داغدار تو ام

همیشه در شب صحرا ستاره بسیار است
تو آن ستاره ی دوری که بیقرار تو ام

#طیبه_افشاری

صدا صدای شکستن صدای چیزی که
از آن اتاق بغل تا کنار میزی که
شکسته های سکوت از دو چشم هیزی که

شکسته فال مرا این صدای فنجان است

زنی که هر نفسش در هوای این خانه
زنی که دغدغه اش هفته های ماهانه
اتاق خواب من اما اتاق بیگانه

حفاظ پنجره ها هم حصار زندان است

همینکه بر تن من وصله های ناجوریست
همینکه درد زن از درد ماندنی زوریست
ملافه ها کفنم ، تخت خوابها گوریست

و در زنانگی ام آتشی که پنهان است

کشیده رنگ جهان را غرور مردی تا
رسانده زخم زبان را به زخم زردی تا
سکوت لب ، و دهان را شکسته دردی تا

شود همیشه تظاهر که درد دندان است

صدا صدای شکستن صدای فریادی
از استکان غمم تا پیاله ی شادی
صدای بغض گلویی برای آزادی

صدای هر نفس از زن زنی که انسان است

#طیبه_افشاری