در زمستان سردِ چشمانت، با چه انگیزه ای قلم بزنم ؟

چایی ات را پُر از شِكر کردم، تا برایت دوباره هم بزنم

در دلم حسِ محنت انگیزی ست، بعد تو قهرکرده ام با شهر

را قدم بزنم ؟ » یوسف آباد « ، بعد تو با غمت چرا هر شب

شیشه ی عطر خالی ات اینجاست، مثل رویای تو در آغوشم

قول دادم که بی حضورِ خودت، به تنم عطرِ سرد کم بزنم!

قول دادم به خود که بعد از تو، نیمه شب ها بدون ترسیدن-

بزنم » فشَم « خاطرت را بدزدم و پُر گاز، سمتِ بی راهه ی

فصل فصلِ نوشتن سوگ وُ حسّ وُ حالم شبیه عاشوراست

باید امشب به جای هیئت ها در تهِ کوچه ها حَرم بزنم

باید امشب عمیق گریه کنم، تا عزادار قابلی باشم

باید امشب بدون رویایت، تشنه بر سینه وُ سرم بزنم

قول دادم که بعد تو شخصاً، وارثِ کُلِ غصه ها باشم

سندش را به نام خود کرده، روی آن مُهر درد وُ غم بزنم