فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 اردیبهشت 1403

صنم ، و آخرین شعرش ( تاریخ را تمدید کن )

سلام و درود بر همگان

آنچه در زیر خواهید خواند ، حاوی نظرهایم بر آخرین شعر صنم عزیز بود که بطور خصوصی برای شاعر ارسال شد ، نظرهایی که شامل چند توصیه در حیطه شخصی نیز بود ،اما شاعر،در پاسخ به این نوشته ی خصوصی، در خواست کرد که این نوشته ، عینا در وبلاگ سایت درج شود ،خواست ش را اجابت کردیم .
بااین یادآوری ها که :
صنم گویا بیش از 7 ماه نیست که با این سایت همکاری می کند ، از همان آغاز ِ درج شعر هایش ، کارهایش را دنبال می کردیم ، او را دختر جوانی یافتیم به نهایت پر جوش ، دانش جو ، بیتاب ، چونان موجی خروشان که از گرداب های دریا ، رو به سوی ساحل ِ آرام دارد ،متکی به نفس است ، از انتقاد و اظهار نظر بر کارهایش نه تنها نمی هراسد ، بل استقبال می کند ،
چند روز پیش که ” تاریخ را تمدید کن ” را خواندیم ، تغییری اساسی در کارش دیدیم ، یک ارتقا،او را در حال وهوای متفاوتی از پیش یافتیم ، چون پدری که برای دخترش ، نظر هایم را برایش ارسال کردم ، که در اینجا می خوانیدش :

عشق آمد وشد چو خونم اندر رگ وپوست
تا کردمرا تَهی وپُر کرد زدوست
اجزای وجودم ، همگی دوست گرفت
نامی ست زمن بر من و،باقی همه اوست
( شیخ ابوسعید ابوالخیر)

صنم عزیز:

خود را متعهد کرده بودم تا نظر هایم را برایت خصوصی بیان کنم ،

– همسرم ، که در دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران ادبیات پارسی خوانده ، ونام آوران ِادبیات را شاگرد بوده ، شعر دوست وشعر شناس هست ،کارهایت را دنبال می کند، این شعرت را که خواند ، گفت ” صنم عاشق شده “
امید دارم چنین که او گفت باشد ،و عشق به دیدارت آمده باشد ، عشق لازمه ی هر انسان ، بویژه شاعر است ، عشق تحرک می دهد ، شور می آفریند ، وامید می بخشد، بی عشقان ، کم هویت اند ، وسر در گم ،

گر عشق نبودی وغم ِعشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی ، که شُنودی ؟
ور باد نبودی که سر ِزلف رُبودی
رخساره ی معشوق ، به عاشق که نُمودی ؟
( شیخ شهاب الدین سُهروردی)

– شعرت را ویراستاری کردم ،پیشنهادهایی ست ، می توانی همه یا قسمتی رافبول کنی یا نکنی ، شاعر تویی ،احساس از توست وتصمیم باتو .

– شعر را بدین صورت در آوردم ، دلایلش را هم بیان می کنم :

شب پُراز شهوت شدو بابوسه ی دزدانه ات
حبس شد اندام من ، درگوشه ای از خانه ات
گم شدم لای حریر و عطر تو ، برشب چکید (چه زیبا)
ریختم زلفان ِلَختم را به روی شانه ات

در درون کلبه مان ،امشب چه توفانی شده
زلزله ،آتش ،صدای گرگ ، بی معنی شده
انعکاس عشق ما ، درشیشه نورانی شده
ترس من مغلوب این رویا “که می مانی ” شده

در اتاقت تا ابد ، پای مرا زنجیر کن
کم سراغ من میا ،اما کمی تاخیر کن
بوسه را یادم بده ،تاشرم از یادم رود
شیشه ها راهم ،پُر از تصویر قلب وتیر کن

در خیال ام ،عشق را همرنگ با امید کن
خط بکش بر روزها ،تاریخ را تمدید کن
حس ِمن این ست ، می خواهی مرا دیوانه وار
خیره شو در چشم من ،حدس مرا تایید کن

این شعر ، شامل 4 لَخت ست ، برای حفظ ارتباط عمودی ، ترتیب آنها را عوض می کنیم ،
لَخت 1 ، شروع ماجرا ،شور انگیز ، زنانه ، بی پروایانه ( مهستی گنجوی وار )،و مصلع خوبی ست برای ورود به شعر ،

لَخت 2 ،ادامه ی لَخت 1 است و بازبینی ِ آن ،وایجاد آمادگی برای ورود به لَخت 3

لَخت 3 ، بسیار خوب – یک شب ِپر ماجرا، حیرت انگیز وغیر منتظره به پایان رسید ، نتیجه چه ؟ من که ( شاعر ) نمی خواهم به همین یک شب بسنده کنم ، داستان تازه شروع شده – دست بردار هم نیستم ،رفتنی هم نه ، پس ،

– در اتاقت تاابد ، پای مرا زنجیر کن

لَخت 4 ، می دانم ، می دانم توهم مرا می خواهی ،اقرار کن ،وخیال هردوی مان را راحت ،

خیره شو درچشم من ، حدس مرا تایید کن

عزیزم ، بدان که یکی از رسالت های شعر ، ارتقادادن به زبان ست ،دور شدن از واژگان عامیانه ، وآموختن به عوام ، به کارگیری ِواژگان ادبی و گاه فاخر را – این را نیز دانسته باش ،که زبان پارسی به دلیل زنده وپویا بودنش ، واژگان کهنه ونو ندارد ، هر شاعر ونویسنده ای با همان زبانی می نویسد ومی سُراید که رودکی ، عطار ، سعدی ، حافظ و دیگر سخن سُرایان قدیم وجدید ،یک باسوادِ امروزی ، همانگونه به راحتی رودکی ِ 1100 سال پیش را می فهمد ، که نیما و اخوان و سایه وشاملو ودیگر بزرگان ِ ادب امروز را ، در این مورد ، مقاله ای دارم بنام ” واژه ی کهن و واژه ی نو ” که در همین سایت درج شده ، انرا بخوان ،

بر خلاف تعدادی از شاعران امروزی ،ورودِ واژگان عامیانه به شعر را مضر به حال شعر وشاعری می دانیم ، این عمل خود نقض غرض ست ، پس ، چند واژه ی عامیانه را در شعرت عوض می کنیم :

موی ، شد – زلفان (البته مو خیلی عامیانه نیست ولی زلف شاعرانه تراست )
توی قلب آسمان – امان از دست این -توی – توی ، عامیانه است ،

در آسمان نه عجب گر به گفته ی حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

توی آسمان – در آسمان
توی قلب – در قلب
توی جیب کت – در جیب کت
توی کمد – در کمد
خودت قضاوت کن ، در شعر ونوشته ، کدام مناسب تر ست
– تو – یا – در -؟
علاوه براین ، اجازه بده از فضای شعر و از حیطه ی مکان ، خارج نشویم ، فضای شعر ، کلبه ای ست ، خلوتکده ای ست که در این حال وهوا ،حد اکثر می توانیم به بیرون کلبه نیم نگاهی بیاندازیم ، که خلوتگاه ِما ،این نیم نگاه را هم نمی طلبد ، ما فقط به کلبه توجه داریم و به توفان ِ درون آن ،در بیرون هر اتفاقی رخ دهد ، برای مان بی معنی ست ، پس :

در درون کلبه مان ، امشب چه توفانی شده
زلزله ، آتش ، صدای گرگ ، بی معنی شده

– هی سراغ من بیا، شد – کم سراغ من میا
باز ، هی – عامیانه ست ، علاوه براین “کم ِ”اول با “کمی ِ”دوم نوعی جناس ایجاد می کند که زیبا ست ،
افزون بر این، تکرار 5 “م” ،موسیقی ِ را غنا می بخشد ،
کاری که شاعران ِ بنام هم گاهی انجام داده اند :

رشته ی تسبیح اگر بگسست ، معذورم بدار
دستم اندر ساعد ِ ساقی ِ سیمین ساق بود
(حافظ)

ببین چگونه 5 “م” در یک مصرع ، چه آهنگی آفریده ، درست مثل تکرار ِ 5 نت در یک جمله از موسیقی ،

– خط بزن ، شد – خط بکش ( همان پیشنهاد آقای قزللو )
– حدس در بیت آخر ، شد حس (همان پیشنهاد آقای قزللو )،
ولی حدس ِ دوم بر جاست ، هم برای اینکه در یک بیت 2 بار “حس ” نیامده باشد ، هم اینکه “حدس ” نُمود ِعملی ِ “حس ” است .

– تو می خواهییَم ، شد – می خواهی مرا
تو ، در – تومی خواهییَم -مستتر ست ، بنابراین زائد ست
“می خواهی مرا ” از نظر دستوری درست است ، روان تر و شاعرانه تر ست ، و “مرا “ی آن با “مرا “ی مصرع بعد همآهنگی ایجاد می کند .

زل بزن ، شد – خیره شو
باز،”زل ” عامیانه است “خیره شو ” ادبی ست و فاخر.

هم خودت برایم عزیزی ، هم این شعرت ، که از ساعت 3 تا 6 صبح وپیش از شروع کار روزانه ، این یادداشت را برایت تدوین کردم .

در پایان ، غزلی از زنده یاد “شهریار “بریادم آمد ،که مطلع ومقطع ش را تقدیمت می کنم :

امشب از دولت می ، دفع ملالی کردیم
این هم از عمر ، شبی بود که حالی کردیم
………..
…………
شهریار غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد ، با غزلی ، صید غزالی کردیم

و من هم با این شعرت ، دختر دیگری یافتم .

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو