فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 29 اردیبهشت 1403

شماره ٨: از تن خجل ز شرم گنه رفت جان برون

از تـن خـجـل ز شـرم گنه رفـت جـان بـرونچـون ناوک کـجـی کـه رود از کـمـان بـروناز پــیـر، حــرص زرد بــه مــداوا نـمــی روداین تب به مرگ می رود از استخ…

از تـن خـجـل ز شـرم گنه رفـت جـان بـرونچـون ناوک کـجـی کـه رود از کـمـان بـرون
از پــیـر، حــرص زرد بــه مــداوا نـمــی روداین تب به مرگ می رود از استخوان برون
خونم اگر دهی بـه سگان، می کنم حـلالخــاک مــرا مــریــز ازیــن آســتــان بـــرون
بــوی عــبــیـر پــیـرهـن از گــرد ره نــرفــتهـر چـنـد رفـت یوسـف ازین کـاروان بـرون
چــون بــاغ را ز خـاطـر مـا مـی بــرد بــدر؟مــا را اگــر ز بــاغ کــنــد بــاغــبــان بــرون
بـاید بـه خـیره چـشمی شبـنم بـود صبـورهر غـنچـه ای که کـرد زبـان از دهان بـرون
خـونش بـه گردن است که در موج خیز گلآرد بــه عـزم سـیـر ســر از آشـیـان بــرون
هر کس نشـد بـه حـسـن غریب تـو آشـناآمـد غـریـب و رفـت غـریب از جـهـان بـرون
گنج گهر بـه غارت سـیلاب داده ای اسـتاز هر دلـی کـه رفـت غـم دلـسـتـان بـرون
گـردد ز خــامـشـی جــگـر تــشــنـه آبــدارزنـهـار ایـن عــقــیـق مـیـار از دهـان بــرون
در حلقه های زلف تـو پـیچـد بـه خویشتـنآهم که کـرده اسـت سـر از آسـمان بـرون
در عقده های سـرسـری چـرخ عاجـزسـتاز کار عشق، عقل سرآرد چـسـان بـرون؟
بـردار دل ز عمر چـو سـال تـو شـصت شـدکـز زور شـسـت تــیـر رود از کـمـان بــرون
صائب به محفلی که در او نیست روی دلآیــیــنـــه را مـــیــار ز آیــیــنــه دان بـــرون

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج