هوسی است در سر من که سر بـشر ندارممن از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارمدو هزار ملک بـخـشـد شه عشق هر زمانیمن از او بـجـز جـمالـش طـمعـی دگـر ندارمکمر…
هوسی است در سر من که سر بـشر ندارم | من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم |
دو هزار ملک بـخـشـد شه عشق هر زمانی | من از او بـجـز جـمالـش طـمعـی دگـر ندارم |
کمر و کلاه عشـقش بـه دو کون مر مرا بـس | چـه شد ار کله بـیفتـد چه غم ار کمر ندارم |
سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی | که ز روز و شب گذشتم خبـر از سحر ندارم |
سـفـری فـتــاد جــان را بــه ولـایـت مـعـانـی | که سـپـهر و ماه گوید که چـنین سفر ندارم |
ز فـراق جــان مـن گـر ز دو دیـده در فـشـانـد | تـو گـمـان مـبـر کـه از وی دل پـرگـهر نـدارم |
چه شکرفروش دارم که بـه من شکر فروشد | کـه نگـفـت عـذر روزی کـه بـرو شـکـر ندارم |
بــنـمـودمـی نـشــانـی ز جــمـال او ولـیـکــن | دو جهان به هم بـرآید سر شور و شر ندارم |
تـبـریز عـهد کـردم که چـو شـمس دین بـیاید | بـنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج