فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

شماره ٣: ای که انکار کنی عالم درویشان را

ای کـه انـکــار کـنـی عــالـم درویـشــان راتو ندانی که چه سودا و سرست ایشان راگـنج آزادگـی و کـنج قـنـاعـت مـلـکـیسـتکه بـه شـمشـیر میسـر نشـود سـلطان…

ای کـه انـکــار کـنـی عــالـم درویـشــان راتو ندانی که چه سودا و سرست ایشان را
گـنج آزادگـی و کـنج قـنـاعـت مـلـکـیسـتکه بـه شـمشـیر میسـر نشـود سـلطان را
طـلـب منصـب فـانی نکـند صـاحـب عـقـلعـاقـل آنـسـت کـه انـدیشـه کـنـد پـایـان را
جـمع کردند و نهادند و بـه حـسـرت رفتـندوین چـه دارد کـه بـه حـسـرت بـگذارد آن را
آن بـه در می رود از بـاغ بـه دلتنگی و داغویـن بـه بـازوی فـرح مـی شـکـنـد زنـدان را
دسـتـگاهی نه که تـشویش قیامت بـاشدمـرغ آبـیسـت چـه اندیشـه کـند طـوفـان را
جـان بـیگـانه سـتـاند ملک الموت بـه زجـرزجـر حـاجـت نبـود عـاشـق جـان افشـان را
چشم همت نه بـه دنیا که به عقبی نبـودعــارف عــاشــق شــوریــده ســرگــردان را
در ازل بـود کـه پـیـمـان مـحـبـت بـسـتـنـدنـشـکـنـد مـرد اگـرش سـر بـرود پـیـمـان را
عاشقی سوخته ای بیسر و سامان دیدمگـفـتـم ای یار مکـن در سـر فـکـرت جـان را
نفسـی سـرد بـرآورد و ضـعیف از سـر دردگـفـت بـگـذار مـن بـیسـر و بـی سـامـان را
پـنـد دلـبـنـد تـو در گـوش مـن آید هـیهـاتمن کـه بـر درد حـریصـم چـه کـنم درمـان را
سـعـدیا عـمر عـزیزسـت بـه غـفلت مگذاروقـت فـرصــت نـشــود فـوت مـگـر نـادان را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج