آنـچـنـان کـز رفـتـن گـل، خـار مـی مـانـد بـه جـااز جـوانی حـسـرت بـسـیار می مـاند بـه جـاآه افسوس و سرشک گرم و داغ حـسرت اسـتآنچـه از عـمر سـبـک رفـت…
آنـچـنـان کـز رفـتـن گـل، خـار مـی مـانـد بـه جـا | از جـوانی حـسـرت بـسـیار می مـاند بـه جـا |
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حـسرت اسـت | آنچـه از عـمر سـبـک رفـتـار می مـاند بـه جـا |
نیسـت غـیر از رشـتـه طـول امل چـون عـنکبـوت | آنـچـه از مـا بــر در و دیـوار مـی مـانـد بـه جـا |
کــامـجــویـی غــیـر نـاکــامـی نـدارد حــاصــلـی | در کف گلچـین ز گلشن خـار می ماند بـه جـا |
رنـگ و بــوی عـاریـت پـا در رکـاب رحـلـت اسـت | خـارخـاری در دل از گـلـزار مـی مـانـد بــه جـا |
جـسـم خـاکی مانع عـمر سـبـک رفـتـار نیسـت | پیش از این سیلاب کی دیوار می ماند به جا |
غـافـل اسـت آن کـز حـیات رفـتـه می جـوید اثـر | نقش پا، کی زان سبـک رفتار می ماند به جا |
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبـست | وقت آن کس خوش کز او آثار می ماند بـه جا |
زنگ افسوسی بـه دست خـواجـه هنگام رحـیل | از شـمـار درهـم و دیـنـار مـی مـانـد بــه جــا |
نـیسـت از کـردار، مـا بـی حـاصـلـان را بـهـره ای | چـون قلم از ما همین گفتـار می ماند بـه جـا |
ظـالـمـان را مهلـت از مـظـلـوم چـرخ افـزون دهد | بـیشـتـر از مـور اینـجـا مـار مـی مـانـد بـه جـا |
ســیـنـه نـاصــاف در مـیـخــانـه نـتــوان یـافــتــن | نیست هر جـا صیقلی، زنگار می ماند بـه جا |
می کشـد حـرف از لب سـاغر می پـرزور عشق | در دل عـاشـق کـجـا اسـرار می مـاند بـه جـا |
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور | بـرگ صـائب بـیشـتـر از بـار مـی مـاند بـه جـا |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج