فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 اردیبهشت 1403

شماره ١٠: با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را

بـا جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر راجـهل بـاشـد بـا جـوانـان پـنـجـه کـردن پـیر رامن که بـا مویی بـه قوت بـرنیایم ای عـجـببــا یـکـی افـتـاده ام کـو …

بـا جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر راجـهل بـاشـد بـا جـوانـان پـنـجـه کـردن پـیر را
من که بـا مویی بـه قوت بـرنیایم ای عـجـببــا یـکـی افـتـاده ام کـو بـگـسـلـد زنـجـیـر را
چـون کـمـان در بـازو آرد سـروقـد سـیـمـتـنآرزویـم مــی کــنــد کآمــاج بــاشــم تــیــر را
می رود تـا در کمند افتـد بـه پـای خویشتـنگر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
کس ندیدست آدمیزاد از تـو شیرینتـر سخنشـکـر از پـسـتـان مادر خـورده ای یا شـیر را
روز بـازار جـوانـی پـنـج روزی بـیش نـیـسـتنـقـد را بــاش ای پـسـر کآفـت بـود تأخـیـر را
ای کـه گفـتـی دیده از دیدار بـت رویان بـدوزهر چـه گـویی چـاره دانـم کـرد جـز تـقـدیر را
زهـد پـیدا کـفـر پـنـهـان بـود چـنـدین روزگـارپــرده از سـر بــرگـرفـتـیـم آن هـمـه تـزویـر را
سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهیهمچـنان عـذرت بـبـاید خـواسـتـن تـقصـیر را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج