فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

سیّد محمد رضا طبسی

تصویر تست
تصویر تست

سیّد محمد رضا طبسی

1

روایت غم انگیزیست قصه ای که هر شب 
با لبهای سردی تمام بشود 
بعد مرد پای 
خیابانی که هر غروب تا صبح خمیازه می کشد
و محکوم شده به صدای 
“گربه های مغموم و پنجره های خاموش”
بایستد
آتش روشن کند
و کنار کلاغی آواره که قرار نیست هرگز به خانه اش برسد
به آهی به رنگ دود دچار شود!
-“این شهرزاد بود که جهان را آفرید
وگرنه همه ی ما در آرزوی کلمه ای باردار می مردیم”!
اندوه از لبهای سرد به دی ماه این کلمات می آید
و در انگشت هایم آنقدر می نشیند 
که از نوشتن تنها خاطره ای در ذهن پر از دوده ی بخاری نفتی 
باقی بماند
مگر در این لبها آتش کودکی دبستانی نبود
که چراغ های راهنمایی را در چشمهایمان روشن و خاموش می کرد؟!
“آتش ” که گفتم دلم به غربت بوسه ی هر روز صبح می رسد
که طعم شیر و ماتیک را تا شلوغی مترو پیش بینی می کرد !
که مرا می نشاند پای روایت نقالی که 
پیش از آنکه رستم را بکشد
از دهانش گریخته بود!

2

شانه هایم البرز!
دستهایم الوند!
قلبم اما سنگریزه ی کوچکیست که هر شب
به پنجره ی اتاق تو می خورد !

3

نام تو آنقدر در دهانم خیس خورد که به کامم چسبید!
شبیه نان بیاتی که بوی کپک می دهد!
اصلا نام تو بلند!
اسم تو 
اتاق کوچک من بود
حوض نقاشی بود و خانه ی ماه
حالا این همه خفاش از دهانت بیرون 
می آیند که چه ؟!
حیف از آن همه بوسه که به گل نشست!
حیف از آن همه تشبیه دست نخورده!
-از تو پس می گیرم . آنها همه دارایی من بودند!
اصلا چطور است شجریان بخواند
“امان” “امان” ! و من آن را به تو تقدیم کنم!
یا اینکه از “الف ” تا “ی ” به تو فارسی گردنم را کج کنم!
نمی کنم!
استاد هم نمی خواند !
این حسرت را می گذارم بر دلت و حسرت تو را بر دلم !
دهانم بوی بوسه های مجروح گرفته 
که با نام تو از جنگ تن به تن بازگشته است
آن را به پای تو قلاب می کنم که پرنده ام نبودی 
همین می شود که تهران مرا خواهد کشت
و تو قاتل ناشناسی خواهی بود که من می شناختمت 
-“به این تخت نگاه نکن از تن تو واگیر می گیرد”!
حالا من مانده ام و سیاوش که هردو را افراسیاب کشت
یکی را فرنگیس و دیگری را هم گیس فرنگیسش!

4

در چشم هایم گهواره ایست
که در برابرت به خط شکسته می گرید!
موهایت ارتباط کلاغ وُ شب تاریک حافظ وُ من!
این طفل آشفته را چه کنم که می خواهد چنگ بزند
به تلاطم سینه ی تو !
سالهاست که غرق شده بعد از تو در تنگ ماهی عید
و آکواریوم های دندان پزشکی !
دکتر می گوید همه اش به خاطر دندان عقل است
و کمی پریشانی که با ستاره در لیوان چای تو حل می شد!
می گفت این همه کلاغ کلاغ نگو 
قار قار می گیری!
گرفتم 
به لهجه ی یک زاغچه و برف و سپیداری لخت صدایت می زنم!