فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 اردیبهشت 1403

ستیزه

شب چو ماه آسمان پر راز گرد خود آهسته می پیچد حریر راز او چو مرغی خسته از پرواز می نشیند بر درخت خشک پندارم شاخه ها از شوق می لرزند در رگ خاموششان آهست…

شب چو ماه آسمان پر راز
گرد خود آهسته می پیچد حریر راز
او چو مرغی خسته از پرواز
می نشیند بر درخت خشک پندارم
شاخه ها از شوق می لرزند
در رگ خاموششان آهسته می جوشد
خون یادی دور
زندگی سر میکشد چون لاله ای وحشی
از شکاف گور
از زمین دست نسیمی سرد
برگهای خشک را با خشم می روبد
آه … بر دیوار سخت سینه ام گویی
نا شناسی مشت میکوبد
بازکن در … اوست
باز کن در …اوست
من به خود آهسته میگویم
باز هم رویا
آن هم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلکهای خسته را بر هم
لیک بر دیوار سخت سینه ام با خشم
ناشناسی مشت میکوبد
باز کن در … اوست
باز کن در … اوست
دامن از آن سرزمین دور برچیده
ناشکیبا دشتها را نور دیده
روزها در آتش خورشید رقصیده
نیمه شبها چون گلی خاموش
در سکوت ساحل مهتاب روییده
باز کن در … اوست
آسمانها را به دنبال تو گردیده
درره خود خسته و بی تاب
یاسمن ها را به بوی عشق بوییده
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
باز کن در … اوست
باز کن در … اوست
اشک حسرت می نشیند بر نگاه من
رنگ ظلمت میدود در رنگ آه من
لیک من با خشم میگویم
باز هم رویا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلکهای خسته را بر هم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج