فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 16 اردیبهشت 1403

زهرا سادات رضوی

تصویر تست
تصویر تست

زهرا سادات رضوی

زهرا سادات رضوی دبیر علوم تجربی است
اصالتی کاشانی دارد و  بزرگ شده ی دلیجان است
و چندسالی ست که ساکن کاشان شده است .سالهاست در انجمنهای ادبی کاشان عضو بوده .از جمله انجمن کلیم کاشانی.نشر فرهنگ و انجمن طنزپردازان.
کتاب یک کهکشان عشق را به تازگی چاپ کرده که بیشتر آیینی هست. و کتاب عاشقانه های او آماده ی چاپ هست با توکل به خدا.

1
بلبل شده سر مست  نسیم سحری
گل وا شده با شوق  شمیم سحری
 بیدار شو ای نفس که بر شانه ی صبح
آغوش  گشوده یا کریم سحری”

2

گل یاسی که شده عطرفِشان فاطمه است
علت رویش چشمان جهان فاطمه است
داروی درد همه خاک درِ  فاطمه است
هر چه داریم همه از نظر فاطمه است
کوچه! دلتنگ گل یاس شدن کار تو نیست
جز شرار غم و اندوه به دیوار تو نیست
راهِ  بن بست شدی دست تو هم با  در  بود
آنکه می سوخت در آتش، نفس حیدر بود
یاس با اینهمه احساس نباید می سوخت
وسط باغ گل یاس نباید می سوخت
علی اندازه ی یک کوه صلابت دارد
حرم حیدر کرار قداست دارد
شمعِ مولا شده خاموش دلش شعله ور است
حمله بر مامن پروانه خجالت دارد
ظالمان! مرگ به  نیرنگ و  جفا کاریتان
 تا ابد لعن به شالوده ی مکاریتان
طاقت آورده علی تا کمرش خم نشود
تا گلی از سبد هستی او کم نشود
خار بودید که در چشم جهان خوار شدید
در میان لجن ظلم گرفتار شدید
مگر این ماه که پنهان شده سردار نبود؟
مگر او یوسف گمگشته ی بازار نبود؟
این چه رسمیست که شاهی سر چاهی برود؟
آه گویان سر چاهی پی ماهی برود؟

این چه رسمیست که چشمان علی تر بشود؟
جگری  سوخته مهمان پیمبر بشود؟
دختری گریه کنان شانه به مادر بدهد
شانه اش تکیه ی غمنامه ی مادر بشود؟

3
آه ای پنجره ها تکیه به دیوار بس است
دیدن شعله به پیراهن تبدار بس است
روی تابوتِ گل سرخ تن مادر رفت
رویت زخم به پیشانی دلدار بس است
کاش در شهر دری در دل دیوار نبود
کاش آتشکده در کوچه و بازار نبود
شب شد و ماه به دلداری چاه آمده است
از غم دربدری اینهمه راه آمده است
طاقتش نیست که در خانه بماند تنها
شب شد و اشک به همدردی ماه آمده است
صبح می آید و خورشید دلش خونین است
غم بی فاطمه بودن چه قدر سنگین است
باز شب می شود و بالش نمناک و علی
غرق رویای غم یار شدن شیرین است”

#زهرا_رضوی_نوشین

4
رقص بهاری
وای از آن روز که دیدار به پایان برسد
عاشقی مست به میخانه ی ویران برسد

جام ها خالیِ  مِی   باشد  و با حال خراب
به درِ خانه ی معشوق ، پریشان برسد

شاپرک پر بزند تا بزند بوسه به گل
خبر زردیِ ایامِ  گلستان برسد

وای از آن روز که دستی پی بی تابی دل
روز و شب گریه کند تا که به دامان برسد

بلبلی خسته بیاید نفسی تازه کند
موسم حمله ی زاغان هوسران برسد

ای غزل در خور معشوق نشد پیرهنت
صبر کن رقص بهاری غزالان برسد

درد دارد که کویری به اسیری برود
بعدِ او موسم طنّازی باران برسد

قایقی بر دلِ  دریا بزند ماهیگیر
ناگهان غرّشِ  مستانه ی طوفان برسد

وای اگر تُنکِ گلابی ،  هوس بوسه کند
با لب تشنه به دروازه ی کاشان برسد”
#زهرا_رضوی_نوشین

5
طواف دیگر
حاجی!  برای چندمین بار است داری،
در راه مکّه ،  سکّه ها را می شماری
شاید که یادت رفته  مردم بی قرارند
با دست خالی عهده دار روزگارند
کعبه فقط سنگیست ،آنهم یک نشانی
احرام دیگر کن  به عشق و مهربانی
تسبیح و انگشتر نشان بندگی نیست
سجاده و منبر تمام زندگی نیست
برگرد تا  بهتر خدایت را ببینی
شاید غم همسایه هایت را ببینی
اینجا صفای دیگری دارد صفا کن
برگرد دردی از دل مردم دوا کن
اندیشه های کهنه را از خود جدا کن
شیطان درون توست سنگت را رها کن
توش سفر را توشه ی خلق خدا کن
گاهی نگاهی بر دل بیچاره ها کن
حاجی! تمام دردهامان  درد دارد
اشک یتیم و بی نوامان درد دارد
دنیا فقط درد است درمانی ندارد
این قصه های تلخ پایانی ندارد”
#زهرا_رضوی_نوشین

6
کجایی ستاره
کجایی ستاره کجا مانده ای؟
همه آمدند و تو جا مانده ای
کجا مانده ای و چرا مانده ای
چرا این قَدَر  بی صدا مانده ای؟
زمین تیره شد ،آسمان تیره تر
تو نوری که در سایه ها مانده ای
بیا تا بفهمند ، در اوج عشق
تو هستی که بی انتها  مانده ای
نه دریا سرِ شوق دارد نه کوه
تو کوهی که بی ادّعا مانده ای
در این انتظار عم انگیز و تلخ
تو شوری که در قلب ما مانده ای
خدا می تواند تو را رو کند
تو آماده باشِ خدا مانده ای
و از دستِ دلهای خاکستری،
میانِ   بیا و نیا ،  مانده ای”
#زهرا_رضوی_نوشین