فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

زرین مهدیه

تصویر تست
تصویر تست

زرین مهدیه 

زرین مهدیه  متولد 19/2/60 صادره از تهران، متاهل و دارای دو فرزند است .

 او در سال 82 مدرک کارشناسی  خود را در رشته روانشناسی عمومی اخذ کرده  و در حال حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد علوم تربیتی در دانشگاه علوم و تحقیقات تهران می باشد .

علاقه ی او به آموزش و تعلیم کودکان، تا کنون منجر به ترجمه ی 4 کتاب در حوزه کودک و نوجوان گردیده است . لیست کتابهای ایشان به شرح ذیل می باشد .

  • می دانی چرا ماهی ها دارای پا شدند و پرسش های دیگر درباره ی دوران پیش از تاریخ -زرین مهدیه (مترجم)

 موسسه فرهنگی مدرسه برهان انتشارات- آبان، 1393

  • چگونه ها

جو کانر، زرین مهدیه (مترجم)

نوای مدرسه انتشارات- مهر، 1394

  • چیست ها

جو کانر، زرین مهدیه (مترجم)

نوای مدرسه انتشارات- مهر، 1394

  • چراها

جو کانر، زرین مهدیه (مترجم)

نوای مدرسه انتشارات- مهر، 1394

 

او از سال 86 به وبلاگ نویسی پرداخته و علاقه ی زیادی به نثرهای ساده و روان دارد .بیشتر اشعار او در قالب کلاسیک سروده شده است .

 

عاشقی :

بیا عاشقم باش مانند قبل 
همانگونه ساده، پر از مهر و شوق

چرا این چنین سرد شد در دلت
تب عاشقی و شررهای ذوق

نشد ذهن من غافل از این سوال
به این جا چه چیزی تو را داد سوق

بگو تا بدانم چه شد اینچنین 
فکندی ندامت به جانم چو طوق

 

اثر:
هرگز اثر ندارد
اشکم به قلب سنگش
از دل خبر ندارد
کور است چشم تنگش ،

او مو ببیند اما
من پیچ و تاب زلفش
او رو ز من بتابد
من در خیال لطفش

حاشا که او تواند
جان مرا ببیند
او اهل این بلاد است
گل را ز باغ چیند

 

برف
نگاهم به برف و دلم پیش توست
چه سودای گرمیست بوسیدنت
بیا و به سرما نکن اعتنا
که گرم است ،از عشق باریدنت

 

گذرعمر:

 حیف از این عمر گرانمایه ، چنین می گذرد
سوز حِرمان یک به یک گلهای بستان می درد
حیف از آن مرغ خوش الحان که فسرد کنج قفس
حرصِ بازرگان امیدش را به یغما می برد

 

یادگاری:

از یاد من هرگز نرفت زلف پر از موج نگار
هر چند او از من گذشت، عشقش بماند ماندگار
پر شد ز غم دنیای من ، بعد از نبودن های او
نیست بر او خرده ای ،این است رسم روزگار

 

عدل:

آن دل که شکسته و فسردند که دگر دل نیست
آن ڲل که به کوره برده و فشردند که دگر گل نیست
بر ما مفر از غم ݩبود ، گر شکنیم قلب کسی
زانرو که جهان برسر عدل است و خدا غافل نیست

 

طاقت:

طاقتم از حد برون و راه چاره باز نیست
اشکها ریزد درون و آه ما از ناز نیست
گفتمش آسان شود غم چون که فردا سر رسد
ای بسا فردا گذشت و بخت ما دمساز نیست

 

کوچ:

تا به خود باز آمدم یار از کنارم کوچ کرد
اشتیاقم را که دید او ساز رفتن کوک کرد

گفتمش اینگونه رفتن را کجا آموختی؟
گفت زآنجا که لیلی هم به مجنون ناز کرد

گفتمش بعد از تو راهی نیست تا مرز جنون
گفت عشق تو این راه جنون را باز کرد

گفتمش از عشق رفتن جام اندوه و بلاست
گفت اندوه و غم را قهر تو آغاز کرد

 

  پریشانی:
خبر آمد زِ پریشانیِ ما شادان است 
قدحش پرزِمی است و لبِ ما عطشان است

خبرآمد که سپرده رهِ خود بر دل آن ماه رخان 
او به صد ناز بخواب و شبِ ما ظلمان است

خبر آمد که ز بی تابیِ ما نیست غمین 
دل خود کنده زِ ما و غضبش هر آن است

خبر آمد که طبیب است به صد مُطردِ دین 
به سرِ بسترِ من ، آنکه نیامد آن است….