اله یار خادمیان
من زشهر غروب می آیم
خسته اما چه خوب می ایم
مرگ مردان خسته را دیدم
شهر در خون نشسته را دیدم
دیده ام کودکان تنها را
دیده ام سوز و اشک و غوغارا
دیدهام کوچ مردم ده را
خشک و پژمرده گندم ده را
نیزه های شکسته را دیدم
دست در قفل بسته را دیدم
پیشگامان نور بر خیزید
طالبان ظهور بر خیزید
من کیم مرد خانه بر دوشی
داغدار گشاده آغوشی
گر چه آتشفشان خاموشم
من کی از یاد ها فرا موشم
زادگاهم به زیر آتش سوخت
باد برد آنچه دستمان اندوخت
این ستم انتقام بیداریست
تازه این اول گرفتاریست
من غریبم غریب یعنی من
زخمدار نجیب یعنی من
سالها روز را نمی بینم
جشن نوروز را نمی بینم
چشم ها انتظار یک روزست
اشک ها از نبود نوروزست
آی مجروح و خسته آمده ام
نزد تان دلشکسته آمده ام
همت ناب در شما دیدم
صافی آب در شما دیدم
همگی درد دیده ایم آری
جنگ نا مرد دیده ایم آری
سر زمین شماست می دانم
مشهد لا له هاست می دانم
باز از اشک سرد می گویم
ازشب و داغ و درد می گویم
در نگاه شما خدا پیداست
در سکوت شما صدا پیداست
گر به دیدار نور آمده ام
خسته ام صبور آمده ام
دوست دارم عزیز مردن
روز جنگ و ستیز مردن را
آی شمشیر تیز می خواهم
جرعت جست و خیز می خواهم
پیک خشم و پیام فریادم
می روم تا زپا نیفتام
زخم یاس سفید را دیدم
برگ سبز شهید را دیدم
بخش مثنوی | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران