فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 اردیبهشت 1403

ربیع فرهمند

ربیع فرهمند

ربیع فرهمند
کارشناس ادبیات
شاعر و.ترانه سرا
متولد چهارمحال بختیاری
مقیم اصفهان

1
شوق بی حدم به ان چشم و دهن بیفایده ست  
دل بکن دیگر،برو دل باختن بیفایده ست

حس و حال حرفهایم با دلت کاری نکرد
شعرخوانی گاه در این انجمن بیفایده ست

عذرخواهی میکنم بانو ولی انگار مرد
هر چه با احساس  باشد،پیش زن،بیفایده ست

دل چه  پر پرمیزند با هرنگاه، اما چه سود
پشت قاب شیشه ای پرپرزدن بیفایده ست

 میروم یک روز و می آییی به خود با رفتنم
دیر میفهمی که این  دیر آمدن بی فایده ست

میروم تا سرزمین تازه ای پیداکنم
زندگی در سرزمینهای کهن بی فایده ست

من نمی‌خواهم بمیرم
جز برای چشمهات
مرگ غیراز مرگ در راه وطن بیفایده ست

#ربیع_فرهمند

2
دل خونی  از این مردانِ  اهل روستا دارم
نه دیگر با رعیت کار و نه  با کدخدا دارم

مگر  اعجاز  مینای تو آرامم کند ورنه
دلی پر درد  از این زخمهای  ناروا دارم

هزاران صخره در من، رو به شیب  دره می غلتد
من اما در بیان درد تنها، یک صدا دارم

سلام ای چشمه،ای اشک مدام صخره های من
مگر حال مرا داری که  من حال تورادارم

چه سرداران که بین راه برگشتند از فتحم
غرور قله ای هستم که صدها انحنا دارم

سکوت  شیرهای سنگی ام یک روز می غرد
که در تاریختلخیها کجای نقشه جا دارم

هنوز از هر رگ سنگم دل یک شیر،می جوشد
ولی نه نفخه ی قدسی نه دردستم عصا دارم

به چوقای پدر سوگند خواهم خورد ایل من
که روزی چشم دنیارا به تحسین  تو وادارم

  #ربیع_فرهمند

3
کسی ندید شب و روز من چگونه گذشت
کسی نگفت که دور از وطن چگونه گذشت

شبیه ماهی بودم که قورباغه شده ست
ببین که روز و شبم در لجن،چگونه گذشت

حدیث خسرو وشیرین،دهان دهان،می گشت
کسی نگفت که برکوهکن،چگونه گذشت

شبی که خدعه ی سیمرغ یار رستم شد
به چشم روشن روئينه تن چگونه گذشت

فریب خنجر و پهلوی پاره ی سهراب،
درآن مصیبت بر تهمتن چگونه گذشت

به سینه خنجر دارم،به چشم تیر گزین
چگونه شرح دهم درسخن،چگونه گذشت

چرا حدیث مکرر که خوب میدانند
شغادهای برادر،به من چگونه گذشت

#ربیع_فرهمند

4
بسکه  آیینه سر سنگ شدن داشت شکست
آری این آینه زنگار به تن داشت شکست

عشق آئينه ی پرواز عقابان بوده ست
هرکسی بال و پر زاغ و زغن داش شکست

پایم از راه به در رفت و سرم خورد به سنگ
پای هر کس سر گمراه شدن داشت شکست

من بلوط کهنم ریشه ی من در سنگ است
بید چون ریشه به شنزار لجن داشت شکست

سربلندم  که بلنداست سرم همچون سرو،
هرکه اندیشه ی  خم کردن من داشت شکست

کوه هم گاه به اعماق خودش می ریزد
شانه ام بر سر خود برف کهن داشت شکست

گر چه  میخواست دلم راست بماند اما
هر دلی چون دل من عشق وطن داشت شکست

#ربیع_فرهمند

5
دور سرم کل زمین انگار  میچرخد
در را نگه میدارم و  دیوار میچرخد

مستی هوای سرخوشی دارد،کمی مستم
اما سرم بیش از کمی ،بسیار میچرخد

سیگار بعداز مستی ومستی پس از سیگار
در دست من ته مانده ی  ،سیگار میچرخد

شاید زمان مانند من سر گرم  تنهاییست
شاید زمین هم مثل من بی کار میچرخد

پیغمری هستم که دینی تازه آورده ست
اما سر من گرد چوب دار میچرخد

تاریخ با دین نسبت دیرینه ای  ای دارند
دنیا سر انگشت استعمار میچرخد

یک شب جنون وشعر باهم عاشقی کردند
در من جنین تازه ای انگار میچرخد

باید بخوابم با سری سنگین ،ولی انگار
دل درهوای کوچه ی دیدار میچرخد

#ربیع_فرهمند

6
دیگر دلم ز چشم سیاه تو مست نیست
چشم مرا ببخش که زیبا پرست نیست

با تو دل من آنچه تو گفتی که نیست  هست،
با من  دلت هر آنچه نمودی  که هست،نیست

دستم چرا به سوی  نگاه تو وا شود؟
وقتی که در گرفتن این دست،دست نیست

تو دل به من سپردی و من سر سپرده ام
اما دل  تو بر سر عهدی که بست نیست

صد بار اگر که بشکنی، آیینه آینه ست
فرجام کار آینه ها در  شکست نیست

یک روز  روزگار دگرگونه می‌شود
پیوسته زندگی به همین سان که هست نیست

ربیع فرهمند