فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

راضیه صابریان بروجنی

راضیه صابریان بروجنی
راضیه صابریان بروجنی

راضیه صابریان بروجنی

راضیه صابریان بروجنی
چهارمحال و بختیاری _بروجن
متولد1361/12/10
دانشجوی رشته ی حقوق

1
بیرون کشیدم از دلت ،دیروز پایم را
امروز از تقویم ها ،دیروزهایم را
در تو هزاران قوم کافر سرزمین دارد
گم کرده ام در این هیاهوها ،خدایم را
در من زنی با عشق تو پیغمبری می کرد
پس می زد اما ،در تو مردی ادعایم را
از خانه بیرون می زنم ،این شهر وامانده
انگار بدتر می کند حال و هوایم را
این روزها سنگین تر از قبل است بغضی که
بیخ گلویم مانده و دارد صدایم را ….

#راضیه_صابریان

2
مثل متروک ترین کافه ی این آبادی
چه اسف بار به هر رهگذری  تن دادی
سعی کردم که به هم برنخوریم, اما تو
اتفاقی که نبایست… ولی افتادی
دیگر از این همه دیوار دلم می گیرد
هی قفس در قفسم کرده ای و آزادی
عاشقی تلخ ترین حادثه ی عمرم بود
تو غم انگیزترین قسمت این رخدادی
پنجره, برف, زنی خسته, دو تا قهوه ی تلخ
“آنقدر سرد شدی کز دهنم افتادی”*

*الهام از بیت علیرضا آذر
(انقدر سرد شدم کز دهنت افتادم )

#راضیه_صابریان

3
ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﻠﯿﺘﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﻟﭽﮏ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﺗﻦ ﮔﻠﺪﺍﺭ
ﭘﯽ ﺭﻭﺑﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﮑﯽ ﺗﺮ ﺩﺭ ﻣِﺰﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﯼ ﻗﺎﺟﺎﺭ
ﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﺍﺭﺯﯼ
ﺭﯾﺸﻪ ﺍﺕ ﮐﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺯیرِ ،ﭘﺎﯼِ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮﺕ ﺩﺍﺭ
ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ،ﻗﺪِ ﻗﺪّﺍﺭﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺍﻧﺪ ،ﺍﺧﻢ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ
ﺁﯾﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮊﺳﺖ ﺧﺎﺗﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻮﺩ
ﺯﺭﻕ ﻭ ﺑﺮﻕ ﺩﺭﺷﮑﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺑﺎﺭ
ﻟﻤﺲ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭﻭﻥ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ ﻫﺮﮔﺰ
ﺣﺴﺮﺕ ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﺒﺦ ﻭ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﮔﻨﺠﻪ ﻭ ﻗﻔﻞ ﻫﺎﯼ ﺻﺪ ﻣﻨﯽ ﺍﺵ ﻗﺪ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﺁﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺍﺭﺙ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺍﻧﮕﺎﺭ

#راضیه_صابریان

4
ما آسمان جُل های تاریخیم
ما راویان خواب و خمیازه
محکوم مرگی بی صدا بودن
مردن بدون نام و آوازه

تکرار درد ایل مان بودیم
بغض هزاران برنوی خالی
از یادمان برد عطر گندم را
ترس از مترسک های پوشالی

عمری نگفتیم و نگفتن ها
دردی شد و بر جانمان افتاد
چون چای سردی که ننوشیدیم
عشق از دهان هر دومان افتاد

من آخرین باری که می رفتی
مبهوت پای تپه ها ماندم
چون اسب های سرکش وحشی
چشمان تو رم کرد و جاماندم

با اینکه می دانم نمی آیی
بی شک تو را دیگر نمی بینم
اما به عشقت روزها دارم
ریواس های تازه می چینم

فرسنگها ما بینمان راه است
من زاده ی یک رعیت ساده
بر گُرده هایم زخم ناداری
تو هفت پشتت خان و خانزاده

#راضیه_صابریان

5
باید بچرخد زندگی با این نداری ها
طاقت بیاری با تمام بدبیاری ها
پاییز می بارد از این دیوارها هر روز
پر کرده حجم خانه را بغض قناری ها
دلتنگی ات را هیچ کس گردن نمی گیرد
کاری نخواهی کرد با این گریه زاری ها
افتاده ای از پا و کم آورده ای از بس  
رقصیده ای با ساز و با ناسازگاری ها
گفتی نگو از عشق وقتی که غم نان هست
کاری ندارد با دلت این بی قراری ها
گفتی نگو وقتی تمام لحظه هایت را
می جنگی و هر بار مانند فراری ها …
راه گریزی نیست ،راهی غیرِ ماندن نیست
طاقت بیاور با تمام بد بیاری ها

#راضیه_صابریان