آسمان مزرعه باران است و نشانی از آبادی در جاده نیست روی یابوها مردان نمد پوش خموش از میان ابروهاشان انبوه و سیاه و بخاری که ز گرد سر یابوها بر می خیزد…
آسمان مزرعه باران است و نشانی از آبادی در جاده نیست روی یابوها مردان نمد پوش خموش از میان ابروهاشان انبوه و سیاه و بخاری که ز گرد سر یابوها بر می خیزد تندی گردنه را می پایند و زنان کودکان را همچون کوژی اندر پس پشت بسته در چادر شب به کف خوابی سنگین و غمین می سپرند گاه آوازی از چوب به دستی همپا می برد خواب از سر می کند قافله را همراهی ای لیلی لیلی عاشقت بیم خیلی دررهت بوم شو و روز ته نداری میلی و سگ پیشاهنگ پارس بر میدارد از بلندیها بهتر پیداست قامت در غضب افتاده توفان در دشت پرتگاه است و در هر قدمی برق بر می جهد از سم ستوران بر سنگ شب اگر در برسد ما و این بار و بنه گر به سرایی نرسیم مه تشویش زهر دره به ره می لغزد پا فرود می رود اندر گل و بر می اید و سراشیبی هول با تلاش مردان در پس سر می ماند اینک آرام روانیم به دشت دشت خالی است به سان کف دست شیون طفلی ناخفته می پیچد با گردش باد و آسمان مزرعه باروز باران است
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج