آه، ای دل! تو ژرف دریایی: کس چه داند درون دریا چیست. بس شگفتی که در نهان تو هست وز برون تو هیچ پیدا نیست. تیغ خورشید- با بُرندگیش – دل دریای تیره را ن…
آه، ای دل! تو ژرف دریایی: کس چه داند درون دریا چیست. بس شگفتی که در نهان تو هست وز برون تو هیچ پیدا نیست. تیغ خورشید- با بُرندگیش – دل دریای تیره را نشکافت. موج مهتاب – آن غبار سفید – اندرین راز سبر، راه نیافت. روی دریا دوید بوسه ی باد لیک، از وی اثر به جای نماند. چلچراغ ستارگان در او شب شکست و سحر به جای نماند. آه، ای دل! تو ژرف دریایی هیچ کس درنیافت راز تو را. کس ز سُکرِ نگاه، باده نریخت ساغر دلکش نیاز تو را. سوختی… سوختی ز گرمی ی ِ عشق، همه چون یخ فسرده ات گفتند! هر تپش از تو جان سختی داشت، خلق، خاموش و مرده ات گفتند! با همه تیرگی که در دریاست، بس کسان رخت سوی او بردند. باز دریا هزار مونس داشت، گرچه نگشوده راز وی، مُردند! خون شد این دل ز درد تنهایی، کس چرا سوی او نمی اید؟ آه! دریاست دل، چرا در او کس پی جست و جو نمی اید؟…
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج